با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می‌شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخیِ سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی‌ست
دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
#فاضل_نظری / از کتاب آن‌ها
دیدگاه ها (۱)

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشقهم دعا کن گره تازه نیفزاید...

یکی باید چشم های آدم را دوست داشته باشد و یکی باید صدای آدم ...

ای کاش "عظمت" در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری📚 کت...

‏• باید زندگی مان را آنگونه بگذرانیم که وقتی مرگ برای بُردن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط