آفتاب را در فراسوهای افق

آفتاب را در فراسوهای افق
پنداشته بودم
به‌جز عزیمت نا‌به‌هنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم.
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود.
#احمد_شاملو
#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

تنها زمانی کوتاهدر کنار یکدیگر بودیمو پنداشتیم که عشقهزاران ...

با هم چون تویی‏قصه‌ها توانم نوشت...‏⁧ #احمد_شاملو #عاشقانه

دلم را که مرور می‌کنمتَمامِ آن از آنِ توست... #نزار_قبانی #ع...

‏من به دنیای درونم باز می‌گردم...‏آن‌جا رویای هیچ‌کس...‏نقش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط