ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را

ای کـه اخمت به دلــم ریخت غم عالم را

خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را...


برق لب های ِ تو یادآور ِ شاتوت و شراب

چشمه ی اشک ِتو بی قدر کند زمزم را...


گاه از آن غنچه فقط زخم زبان می ریزی

گاه با بوسه شفابخش کنـی مرهم را...


بسته ای غنچه ی سرخی به شب گیسویت

کــرده ای بـــاز رهـــا خرمــن ابــریشم را...


"نرگست عربده جوی و لبت افسوس کنان"

با همین هاست کــه دیوانـــه کنـــی آدم را...
دیدگاه ها (۷)

ღیا ابا صالح المهدی ادرکنیღدارد زمان آمدنت دیر می شود دار...

بگردم دور تـو، دور نگاهت ، دور باطل هامرا دیوانه می خوانند، ...

دو کلام حرف خودمونی... نمی دونم تا حالا نیش زنبور رو چشیدی ی...

این روزها دقیقه ­هایم تنها به تماشای عکسی از تو می­گذرندکه د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط