غلت میزند روی شانه ی سمت چپ

غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام قصه چشمان توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...

👤 علی سلطانی
دیدگاه ها (۱)

وقتی خودش قول داده پس دیگه نگران چی هستی ؟ 🌸 🌸 فاِنَّ مَعَ ...

بعضی کارها از شنبه شروع نمیشود ، فقط هرشنبه تمدید میشود مثلِ...

کاش می شــد بعضی روزا رو دوباره تجربــه کـــرد...#برای اولین...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط