سلام دوستان عزیرتکراررومان ازشماره40تا55
بدرخواست دوستان گلم لطفا نظربدین ممنونم👑 ℳissbala.ρfイ👑 :
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_چهل
دیگه کادوهارو باز کرده حتما تا نیم ساعت دیگه همه میرن.
ساعت 1بود,اوفی کردم ومنتظر شدم,بعد چند دقیقه صدای تارا رو شنیدم که از راهرو صدام میکرد,باعجله بلند شدم ورفتم پشت در وکشیده گفتم:تارا من اینجام
اومد پست درو دستگیره رو تکون داد وگفت:چرا نمیای بیرون؟
-باز نمیشه قفلش خرابه...
-مثل صاحبش
لبم رو به دندون گرفتم,آروین درهمون حالت با صدای بلندی گفت:مرسی تارا
تارا باصدای لرزونی که ناشی از شوکه شدنش بودگفت:اون کی بود
-آروین
-تو اونجا چیکار میکنی؟؟؟
-اه تارا ول کن این حرفارو برو آرتین رو پیدا کن یه فکری کنه
-من با اون پسره حرف نمیزنم
آروین با صدای بلند زد زیرخنده وگفت:نکنه آرتین حرکتی زده؟
تارا با صدای پر حرصی گفت:وندا اونو ساکتش کن
-خیلی خب برو فرشادو ساحل رو پیدا کن بگو به آرتینم بگن,زود باش
-باشه
ازپشت به در تکیه دادم.دستش رو از رو پیشونیش برداشت,البته بالاخره!نشست روی تخت وبهم خیره شد،خیلی دقیق،فکر کنم سایز همه چیم دستش اومد،پسره هیز.دستاش رو توهم حلقه کردوگفت:آبی بهت میادا
-میدونم
-خوبه
-چشمای معصومی داری
-میدونم
پوزخندی زد وآروم گفت:اگه مثل اون فقط یه نقاب نباشه...
با تعجب نگاهش کردم.اینبار بانفرت سرش رو بلند کرد وگفت:متنفرم از کسایی که نقاب معصومیتشون یه صلاحه
قبل اینکه بخوام حرفاش رو تجزیه تحلیل کنم صدای فرشاد اومد:وندا جون منو ببخش یهو اومدی وسط حال خوشمون منم اشتباه آدرس دادم
نمیدونم ساحل چیکارکرد که فرشاد گفت:خب چرا میزنی همه خودین.
صدای پرحرص ساحل بود:میکشمت فرشاد
آرتین:داداش
آروین:جووووون
آرتین:خوبی؟
با عصبانیت گفتم:مگه با یه دیو دوسر تو اتاق گیرکرده که بهش میگی خوبی؟باید از من بپرسی نه اون
آرتین زد زیرخنده وگفت:واسه سردردش پرسیدم
آروینم با تأسف سرش رو تکون داد,خودم رو نباختم وگفتم:خب حالا بیار بیرون منو
آرتین:قفل که خرابه,درم نمیتونم بشکنم,نصفه شبی هم قفل ساز پیدا نیست تا صبح یجوری سرکنید
منو تارا همزمان گفتیم:چی؟؟
آرتین:چرا داد میزنین؟خب چیکار کنم؟
تارا:خب تو به چه دردی میخوری؟یکاری کن.
آرتین با لحن خاصی گفت:من فقط به درد یه کارای خاص میخورم,حالا بم بگو دقیقا منظورت از یکاری کن چیه
@textgamgin1
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_چهل_یک
آروین زد زیر خنده,دیوانن این دوتا
تارا با عصبانیت گفت:من دوستم رو با داداش جنابعالی تو اتاق تنها نمیزارم از کجا معلوم داداشتونم تو بعضی کارای خاص مهارت نداشته باشن؟
آروین اخماش رو کرد تو هم وگفت:اووووی اووووی حواست به حرفات باشه ها تارا!والا رفیق شما خطرناک تر از منه!اصلا معلومه نیت شومی داره تا همین چند دقیقه پیشم زل زده بود به من!
صدای خنده ساحل فرشاد وآرتین رو اعصابم بود،با صدای بلند وپرحرصی گفتم:تو با منی پسره توهمی؟با دست پس میزنی با پا پیش میکشی؟من حتی یه دقیقه هم باتو تو اتاق نمیمونم کی بود تا چند دقیقه پیش میگفت چقدر آبی بهت میاد چه چشمای معصومی داری؟؟اصلا از قیافه ات معلوم بود فکرت داره هزارجا میره با اون هیز بازیات
با عصبانیت برگشتم سمت در وادامه دادم:همین الان منو بیارید بیروووووون زوووود
بچه ها هنوز داشتن میخندیدند،فرشاد میون خنده گفت:حالا اینقدر همو لو ندین.
آروین چند قدم بم نزدیک شد وگفت:حرفم رو پس میگیرم چشمات معصوم که نیست هیچ خیلی هم شیطانیه
با صدای بلندی جیغ زدم:آرتینننننننننننننننننننننن
آرتین:فرشاد داداش تو زنتو بردار برو تو یکی از اتاقا بخواب,امشب رو مهمون باشین
مکثی کرد وادامه داد:تا منم یه اتاق برای تارا خانم آماده کنم.
تارا:وندا آجی,چاره ای نیست باید سرکنی من گوشیم رو زنگه مشکلی پیش اومد زنگ بزن
مثل اینکه واقعا چاره ای نبود.
-باشه مجبورم تحملش کنم,تو هم مراقب خودت باش
ازقصد گفتم:درم قفل کن بخواب
آرتین با حرص گفت:نترس وندا جان نصفه شبی مثل این قحطی زده های سومالی حمله نمیکنم
تارا:کار از محکم کاری عیب نمیکنه آقا آرتین
آرتین:إ اینطوریه؟
تارا-از اولم همینطوری بود,درجریان باش
آرتین:از این بعد باجریان من پیش میری
تارا:من بی جریانم پیش میرم جناب به شما نیازی نیست
آروین:اه بسه دیگه برید یجا دیگه مغزم رو خوردید
کم کم صداهاشون دورترو دورتر شد...
بایه لبخند پیروزمندانه جلوم ایستادو گفت:موندیم ما دوتا
@textgamgin1
#رمان
#یک اشتباه عشقی
#پارت_چهل_دو
حالا که تنها شدیم جلوش معذبم..شالموبرداشتم ورو شونه های برهنه ام انداختم و موهامو آوردم بیرون..سعی کردم خونسرد باشم..به سمت آینه رفتم وگفتم:دستمال مرطوب نداری؟
چپ چپ نگام کردوچیزی نگفت..شونه ای بالا انداختم وروی کاناپه نشستم..
پوزخندی زد وگفت:الان نامحرم شدم؟
منم پوزخندی زدم وگفتم:احتیاط شرط عقله
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.