پایان قصه ی ما را

پـایـان قــصه ی مـا را
از روز اول لـو دادنــد ....

هـمـان جــا که گــفتند . . .
یکــے بـــود؛
یکــی نـــبود
دیدگاه ها (۱)

ای متـــرسکـ!دستهایت را اینقدر باز مکن..کــسی نیست که تو را ...

اینجا جایی است که وقتی زانوهایت را از شدت تنهایی بغل گرفته ا...

بزرگترین ثروت زندگیم رو موقع خروج از خونه متوجه شدم، نه مساح...

مــن نـــبـــودنــت را تـاب مــی آورم !رفــتـنــت را، تـحمـل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط