چند پارتی لینو P....2
وقتی باهاش دعوا میکنی و میری به مامانش میگی
ا.ت
لینو-
روی زانو هام نشستم سرمو انداختم پایین هی خودمو سرزنش میکردم که چرا سرش داد زدم چرا درکش نکردم واقعا ا.ت حق داشت نگرانم بشه چون همیشه ساعت ۳ برمیگشتم ولی امروز به خاطر اضافه کار دو ساعت دیرتر اومدم و بهش خبر ندادم
داشتم به این فکر میکردم که ا.ت الان کجاست،چیکار میکنه،حالش خوبه ؟
بلند شدم رفتم سمت گوشیم با شماره ا.ت تماس گرفتم صدای زنگ گوشیشو شنیدم فهمیدم گوشیشو با خودش نبرده
نمیدونستم چیکار کنم رفتم رو کاناپه نشستم سرمو تکیه دادم چشمامو بستم تا آرامش بگیرم با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم گوشیمو برداشتم دیدم مامانمه برداشتم
-الو سلام مامان خوبی
م.ل:سلام پسرم ممنون
-کاری داشتی؟
م.ل:آره میخواستم بگم نگران ا.ت نباش اون پیش ماست
-آها مرسی که گفتی نگرانش بودم
م.ل:خواهش میکنم پسرم
و قطع کردم
خداروشکر ولی از دستش دلخور بودم بیخیال شدم رفتم رو تخت دراز کشیدم
------------------------------
&ویو ا.ت&
مامان لینو با یه سینی پذیرایی وارد شد سینی رو گذاشت روی میز روبه روم و خودش کنارم نشست
م.ل:دخترم چرا اومدی اینجا اتفاقی افتاده؟
ب.ل: فکر کنم دعواشون شده
م.ل:آره؟
عااااا
م.ل:عه وا سر چی دعواتون شده
.....
م.ل:خجالت نکش بگو شاید بتونم کمکت کنم
باباش هم اومد اینور من نشست
ب.ل:آره دخترم مشکلی نیست بگو
من که خجالت میکشیدم بگم سرمو تنداختم پایین و گفتم...
خب...از کجا بگم...لینو همیشه ساعت ۳ میومد خونه ولی اینبار ساعت ۵ اومد و منم نگرانش بودم میخواستم برم دنبالش که دیدم اومد خونه و گفت که .....
و براشون کامل توضیح دادم بعدش مامانش گفت...
م.ل:عه عه عه چرا باید اینجوری سرت داد میزد نچ نچ نچ اگه دیدمش حتما تربیتش میکنم
نه مادر جان چرا آخه خب این طبیعیه که زن و شوهر باهم دعوا کنن
ب.ل:آره ولی نه سر نگرانی زنشون
......
م.ل:من میرم بهش زنگ بزنم
نه مادر جان مشکلی نیست مادر ....
ب.ل:دخترم این مشکل باید حل بشه عزیزم
آخه..
م.ل: نگران نباش
و رفت زنگ زد به لینو ای خدا بدبخت شدم حالا رفتم خونه منو به فنا میده
------------------------------
&ویو لینو &
تازه داشت خوابم میبرد که دوباره کوشیم زنگ خورد
- ای بابا چقدر زنگ میزنن
عه مامانمه موندم دوباره باهام چیکار داره برداشتم......
(بعد تلفن)
مامانم بهم گفت که ا.ت بهشون گفته من سرش داد زدم عجبا
بزار بیاد خونه حالشو جا میارم
هم به خاطر اینکه درباره دعوامون به مامان و بابام گفته همه به خاطر اینکه از خونه رفته بیرون و تا دیروقت مونده
------------------------------
&ویو ا.ت&
دیگه خیلی دیرقت بود باید میرفتم خونه خداحافظی کردم و راه افتادم تو طول مسیر به این فکر میکردم که لینو چه بلایی قراره سرم بیاره
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.