خاطرات طنز شهدا

خاطرات طنز شهدا

آجیل مخصوص

شوخ طبعی اش باز گل کرده بود. همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش می کرد و می گفت: نمی دم که نمی دم.
آخر یکی از بچه ها پتویی آورد و روی سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن آجیل می خوری؟ بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.
و بالاخره در این گیر و دار یکی از بچه ها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص چیزی جز نان خشک ریز شده نبود.
همگی سر کار بودیم.

مجله جاودانه ها، شماره مجله:49

http://line.me/ti/p/%40yck0500m


https://telegram.me/shahidan313gomnam
#شهدا
دیدگاه ها (۴)

بسم الله الرحمن الرحیم خطبه 106: علل سقوط...

میگویند کوروش برده داری را برانداختاما...ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻠﯽ‏( ﻉ‏)...

داستان بسیار زیبا و فوق العاده از عنایت امام حسین علیه السلا...

سلام مولای از پدر مهربان تر...‼آقا جان ...چشمان پر از گناهم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط