کوچه سرگرم رهگذرها بود

* * *
کوچه سرگرم رهگذرها بود
که من از باغ شب تو را چیدم
نِی نِی آبیِ نگاهت را
از طلسم غروب دزدیم
خنده هایت سپید و رویایی
شانه ات بانسیم می لرزید
ابرها از سرشک مالامال
شهپری رنگِ بال می پاشید
در حضوری چنین خیال انگیز
بلبل از شور ما غزل خوان شد
ماه رخشان به کوچه زُل میزد
عشق در چهره اش نمایان شد
عطر نارنج باغ همسایه
در عبیر خیال می پیچید
چشمها در هزارتوی افق
بر سکوت زمانه می خندید
بالهای حریر باد سحر
رقص پروانه را زِبَر می کرد
تا که آرام سایه گستر شد
بال بگشوده باز تر می کرد
کودکِ رام صبحگاه اینک
زیر بازوی شب شفق را دید
غافل از وی نبود مادر مهر
چشم را بست و بی سبب خوابید
من در این حال زار بدمستی
خامه را در زمین فرو کردم
تا بجوشد دوباره هوشِ من
بر سریر خیال بر گردم
.
طالب_مولانی
دیدگاه ها (۷)

با فنجانی چای هم می توان مست شد !اگر اونی که باید باشدباشد ...

💙 بیوفایی میکنی 💙 من هم تماشامیکنم💙 فرصتی تازه برای 💙 گریه پ...

.کهن شود همه کس را به روزگار ارادتمگر مرا که همان عشق اولست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط