109: (جونگ کوک)
109: (جونگ کوک)
سرمو پایین گرفته بودمو گریه میکردم . واقعا به ته رسیده بودم. یجوری که خودم میدونستم راهی برای عشق دوبارمون نیست. ولی بازم تقلا میکردم. نمیتونستم بزارم اون ماله کس دیگه ای بشه. محال بود همچین اجازه ای بهش بدم. گائول: گریه نکن! سرمو اوردم بالا و نگاش کردم. من: کاری به جز گریه کردن ندارم. میدونم حتی اگه به پات هم بیوفتم....راهی برای بخششم نیست. گائول: فقط گریه نکن! لطفا! با چشای اشکی بهش زل زدم. من: چرا؟ گائول: چشاتو ببند. میگم چشاتو ببند! آروم چشامو بستم. دوتا دستاشو دو طرفه صورتم حس کردم. با انگشتش اشکام رو پاک کردو روی چشمام کشید. چشامو باز کردم و با تعجب نگاش کردم. گائول: دیگه گریه نکن..... هنوزم دوستم داشت! این بی نظیره. اروم اروم سمت صورتش رفتم. چشمامو بستمو بدون فک کردن به چیز دیگه ای لبامو روی لباش گذاشتم. بی حرکت و اروم. فقط میخاستم چن ثانیه ای اینجوری بمونه.
(تهیونگ)
دیگه داشتم نگران میشدم. جونگ کوک خیلی وقته که رفته نکنه یه چیزی شده. دیگه دووم نیوردم. پا شدمو رفتم توی اتاقه گائول. توی خود اتاق نبودن. توی دسشویی هم نبودن. که یک دفه در تراس که باز بود توجهم رو جلب کرد. به سمت در رفتم و بدون هیچ سر و صدایی تراسو نگاه کردم. با دیدن صحنه رو به روم اشک توی چشام حلقه زد. خیلی برای دیدن دوباره ی بوسه اشون خوشحال بودم. این ینی گائول هنوزم دوسش داره. و چی بهتر ازین؟! نمیخاستم اینجوری متوقفشون کنم پس بی سر و صدا بیرون رفتم .
(جونگ کوک)
بعد از بوسه ازش جدا شدمو نگاهش کردم. به صورتم نگاه نمیکرد. من: هنوزم....دوسم داری؟! با صدای اروم جواب داد: دارم....ولی....میتونی کمی فرصت بهم بدی؟! تند تند سرمو تکون دادم. من: معلومه که میشه. حالا بچه ها نگران میشن پا شو صورتتو بشور که بریم بیرون. پا شدیم.گائول: تو هم باید بشوری!! و خندید. چقد ارام بخش بود صدای خندش. همونجوری سریع بغلش کردم. من: دوست دارم گائول.....من عاشقتم.... بی حرکت بودو هیچ حرفی نمیزد شاید شوکه شده بود. شاید نمیخاست الان بگه دوسم داره. رهاش کردمو بعدش رفتیم صورتمونو شستیم. وقتی درو باز کردیم دیدیم همه دارن نگامون میکنن و میخندن. با منگی سلام کردیمو کنارشون نشستیم. شام و خوردیم هیچ حرف خاصی نمیزدیم. تا اینکه اخر شب شد و گائول ویسکی اورد. حتی برای خودش هم جام اورد. خودش که کاملا مخالف مشروب بود. وی: گائول چرا ویسکی؟! باید سوجو میوردی! ویسکی خیلی قویه! گائول: چون قویه اوردم! بطری باز کرد و برای همه ریخت برای خودشم جامشو پر کرد. و سریع بالا کشید . همینطوری میریختو میخورد بار چهارم دسشو گرفتم: بسه دیگه!!! نخور! دسشو از بین دستم کشید . مسته مست بود. گائول: عااااایش ولم کن!! و دوباره بطری برداشت. دوباره دسشو گرفتم : گائول بس کن..... گائول: یااا چرا نمیزاری....دس از سرم بردارین! من: بلند شو ....بریم تو اتاق. باید بخابی. گائول: عیییش چقد قر میزنی!!!!چرا بخابیم!؟ من خابم نمیاد. میخام پروااااز کنم!!!! تو ام میاای؟! تهیونگم میبریم! زدم زیر خنده. ته: عااااش خدا نباید بزاریم اینیکی مست کنه! من: البته خیلیم بد نیست! کیوت میشه! گائولا بریم تو اتاق پرواز کنیم! میخای من هواپیمات باشم؟! با چشای نیمه بازش با تعجب گفت: تو؟! میخای هواپیمای من بشی! چجوری ؟! بال هات کجان! ؟ خندیدم. دستامو باز کردم. من:اینا بال هامن! حالا بیا سوار شو. زانو زدمو منتظر شدم که روی کولم بشینه. افتاد روی کمرم. من: کمربندتو ببند هواپیما داره اوج میگیره! گائول :یاااا زیاد تند نریا.... دسشو دور گردنم حلقه کرد و من بلند شدم و توی اتاق رفتم. روی تخت گذاشتمش . و بلا فاصله خابید. پیشونیشو بوسیدم و از اتاق بیرون اومدم. زدم زیر خنده. ته هم خندید و گفت: پرواز چطور بود؟! من: موفقیت امیز! مسافر به سلامت به مقصد رسید! امشب پیشش میمونم! وی: عا جدی؟! مشکلی پیش نمیاد!؟ سرمو تکون دادم: نه نمیاد. گائول هنوزم منو دوس داره! ته خندیدو گفت: عا میدونم! من: هوم؟! تو از کجا میدونی؟ وی: دیگه بماند. خوب ما دیگه بریم. دیر وقته تو هم باید بخابی! شب خوش. من: باشه . با دقت برونید. بعد از رفتنشون رفتم توی اتاق گائول . عا خدا کیوتی! مثه یه پیشی که سردشه تو خودش پیچیده بود. کنار تختش نشستم و روش پتو کشیدم. چن دقیقه ای فقط نگاش میکردم. نمیخاستم امشبو کنارش روی تخت بخابم. پس رفتم و روی کاناپه نشستم و بعدش نمیدونم چی شد که یهو خابم برد.
(خودم)
حدودا ساعت 9 صبح بود که با حس سر دردم بلند شدم. هیچی یادم نمیومد. من که روی تخت نبودم! هر چی فکر میکردم چیزی یه ذهنم نمیومد. از روی تخت بلند شدم. سرم گیج میرفت. توی حال رفتم و دیدم جونگ کوک با یه رکابی سفید روی کاناپه خابش برده. موهای قهوه ای رنگ و لختش روی صورت سفیدش ریخته بو
سرمو پایین گرفته بودمو گریه میکردم . واقعا به ته رسیده بودم. یجوری که خودم میدونستم راهی برای عشق دوبارمون نیست. ولی بازم تقلا میکردم. نمیتونستم بزارم اون ماله کس دیگه ای بشه. محال بود همچین اجازه ای بهش بدم. گائول: گریه نکن! سرمو اوردم بالا و نگاش کردم. من: کاری به جز گریه کردن ندارم. میدونم حتی اگه به پات هم بیوفتم....راهی برای بخششم نیست. گائول: فقط گریه نکن! لطفا! با چشای اشکی بهش زل زدم. من: چرا؟ گائول: چشاتو ببند. میگم چشاتو ببند! آروم چشامو بستم. دوتا دستاشو دو طرفه صورتم حس کردم. با انگشتش اشکام رو پاک کردو روی چشمام کشید. چشامو باز کردم و با تعجب نگاش کردم. گائول: دیگه گریه نکن..... هنوزم دوستم داشت! این بی نظیره. اروم اروم سمت صورتش رفتم. چشمامو بستمو بدون فک کردن به چیز دیگه ای لبامو روی لباش گذاشتم. بی حرکت و اروم. فقط میخاستم چن ثانیه ای اینجوری بمونه.
(تهیونگ)
دیگه داشتم نگران میشدم. جونگ کوک خیلی وقته که رفته نکنه یه چیزی شده. دیگه دووم نیوردم. پا شدمو رفتم توی اتاقه گائول. توی خود اتاق نبودن. توی دسشویی هم نبودن. که یک دفه در تراس که باز بود توجهم رو جلب کرد. به سمت در رفتم و بدون هیچ سر و صدایی تراسو نگاه کردم. با دیدن صحنه رو به روم اشک توی چشام حلقه زد. خیلی برای دیدن دوباره ی بوسه اشون خوشحال بودم. این ینی گائول هنوزم دوسش داره. و چی بهتر ازین؟! نمیخاستم اینجوری متوقفشون کنم پس بی سر و صدا بیرون رفتم .
(جونگ کوک)
بعد از بوسه ازش جدا شدمو نگاهش کردم. به صورتم نگاه نمیکرد. من: هنوزم....دوسم داری؟! با صدای اروم جواب داد: دارم....ولی....میتونی کمی فرصت بهم بدی؟! تند تند سرمو تکون دادم. من: معلومه که میشه. حالا بچه ها نگران میشن پا شو صورتتو بشور که بریم بیرون. پا شدیم.گائول: تو هم باید بشوری!! و خندید. چقد ارام بخش بود صدای خندش. همونجوری سریع بغلش کردم. من: دوست دارم گائول.....من عاشقتم.... بی حرکت بودو هیچ حرفی نمیزد شاید شوکه شده بود. شاید نمیخاست الان بگه دوسم داره. رهاش کردمو بعدش رفتیم صورتمونو شستیم. وقتی درو باز کردیم دیدیم همه دارن نگامون میکنن و میخندن. با منگی سلام کردیمو کنارشون نشستیم. شام و خوردیم هیچ حرف خاصی نمیزدیم. تا اینکه اخر شب شد و گائول ویسکی اورد. حتی برای خودش هم جام اورد. خودش که کاملا مخالف مشروب بود. وی: گائول چرا ویسکی؟! باید سوجو میوردی! ویسکی خیلی قویه! گائول: چون قویه اوردم! بطری باز کرد و برای همه ریخت برای خودشم جامشو پر کرد. و سریع بالا کشید . همینطوری میریختو میخورد بار چهارم دسشو گرفتم: بسه دیگه!!! نخور! دسشو از بین دستم کشید . مسته مست بود. گائول: عااااایش ولم کن!! و دوباره بطری برداشت. دوباره دسشو گرفتم : گائول بس کن..... گائول: یااا چرا نمیزاری....دس از سرم بردارین! من: بلند شو ....بریم تو اتاق. باید بخابی. گائول: عیییش چقد قر میزنی!!!!چرا بخابیم!؟ من خابم نمیاد. میخام پروااااز کنم!!!! تو ام میاای؟! تهیونگم میبریم! زدم زیر خنده. ته: عااااش خدا نباید بزاریم اینیکی مست کنه! من: البته خیلیم بد نیست! کیوت میشه! گائولا بریم تو اتاق پرواز کنیم! میخای من هواپیمات باشم؟! با چشای نیمه بازش با تعجب گفت: تو؟! میخای هواپیمای من بشی! چجوری ؟! بال هات کجان! ؟ خندیدم. دستامو باز کردم. من:اینا بال هامن! حالا بیا سوار شو. زانو زدمو منتظر شدم که روی کولم بشینه. افتاد روی کمرم. من: کمربندتو ببند هواپیما داره اوج میگیره! گائول :یاااا زیاد تند نریا.... دسشو دور گردنم حلقه کرد و من بلند شدم و توی اتاق رفتم. روی تخت گذاشتمش . و بلا فاصله خابید. پیشونیشو بوسیدم و از اتاق بیرون اومدم. زدم زیر خنده. ته هم خندید و گفت: پرواز چطور بود؟! من: موفقیت امیز! مسافر به سلامت به مقصد رسید! امشب پیشش میمونم! وی: عا جدی؟! مشکلی پیش نمیاد!؟ سرمو تکون دادم: نه نمیاد. گائول هنوزم منو دوس داره! ته خندیدو گفت: عا میدونم! من: هوم؟! تو از کجا میدونی؟ وی: دیگه بماند. خوب ما دیگه بریم. دیر وقته تو هم باید بخابی! شب خوش. من: باشه . با دقت برونید. بعد از رفتنشون رفتم توی اتاق گائول . عا خدا کیوتی! مثه یه پیشی که سردشه تو خودش پیچیده بود. کنار تختش نشستم و روش پتو کشیدم. چن دقیقه ای فقط نگاش میکردم. نمیخاستم امشبو کنارش روی تخت بخابم. پس رفتم و روی کاناپه نشستم و بعدش نمیدونم چی شد که یهو خابم برد.
(خودم)
حدودا ساعت 9 صبح بود که با حس سر دردم بلند شدم. هیچی یادم نمیومد. من که روی تخت نبودم! هر چی فکر میکردم چیزی یه ذهنم نمیومد. از روی تخت بلند شدم. سرم گیج میرفت. توی حال رفتم و دیدم جونگ کوک با یه رکابی سفید روی کاناپه خابش برده. موهای قهوه ای رنگ و لختش روی صورت سفیدش ریخته بو
۱۶۷.۹k
۲۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.