دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است

‍ دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است
هوای شام چرا اینقدر نفس گیراست

لباس عید به تن کرده اند مردم شام
فضای شهر چراغان و غرق تزویر است

نوای هلهلۀ مردمان همانندِ
صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است

ز بام ها ز چه باران سنگ می بارد
به سوی ما همه جا سیل غم سرازیر است

ز دست و پای گلی روی ناقه خون ریزد
حدیث غُربت او ناله های زنجیر است

چه غافلند که بر اشک و آه ما خندند
که در کمان دل خستگان همین تیر است

قسم به آیۀ ناب"لیِذهِبَ عَنکُم"
به روی نیزه سری از تبار تطهیر است

پی هدایت مردم ز روی نی آید
نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است

به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا
هنوز دشمن بیدادگر زمین گیر است

مس وجود «وفایی» اگر که آوردی
غبار درگه این آستانه اکسیر است
دیدگاه ها (۳)

یا حسن مجتبی(ع)دگر این چشم های تر نبیندهمان بهتر اگر دیگر نب...

من به جا ماندن از این قافله عادت کردم و شما را فقط از دور، ز...

چرا؟چون مرد استغیرت دارد..یک بار دید چادر عمه جانش را لگد کر...

سلام بر حسین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط