تکپارتی درخواستی
#تکپارتی_درخواستی
شخصیت ها:جیمین ، ات ،...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ات:☆
سلام من ات هستم ۲۱ سالمه ی داداش بزرگ تر به اسم جیمین دارم که ازم متنفره چون موقعی که داشتم به دنیا میومدم مادرمون مرده و من حتی یک بار هم مادرم رو ندیدم امشب تولدمه اگر امشب هم بهم تبریک نگه خودمو زنده نمیزارم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
جیمین:♡
سلام من جیمینم ۲۸ سالمه و ی خواهر کوچیک تر به اسم ات دارم ازش متنفرم چون باعث مرگ مادرمون اونه پدرمم ۲ سال پیش از دست دادیم بخاطر افسردگی هر روز دارم دعا میکنم ات بمیره اما پدر و مادرم برگردن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
وی ات
شب شد و مثل همیشه دوستام خونمون اومدن خوشحال بودم اما جیمین نبود یکم رفتم خوش بگذرونم اما جیمین نبود و رسید موقعی که باید شمع رو خاموش میکردم قبلش رفتم بالا ی تیغ برداشتم و رگم رو زدم بعد رفتم پایین چون لباسم استین هاش بلند بود کسی نمیدید شمع رو خاموش کردم چند دقیقه بعد جیمین اومد
ویو جیمین
حالم از ات بهم میخورد اما به عمو جانگ قول دادم تو تولدش حضور داشته باشم
ات هر سال برای برای دیگران آرزو میکنه هیچ وقت آرزویی که خودش می خواست رو بر آورده نکرد هرسال ارزوش رو میگه و ایندفعه گفت
☆:امسال من آرزو نکردم و آرزوی برادرم رو بر آورده کردم
وقتی اینو گفت ترسیدم مگه چیکار کرده به دستش که پایین بود نگاه کردم داشت خون میریخت سریع بغلش کردم بردمش دکتر و تو اتاق عمل بود
دکتر چند دقیقه بعد اومد گفت
×:جناب ما شاید میتونستیم نجاتش بدیم اما بیماری قلبی هم از مادرشون گرفتم و این باعث مرگ شد تسلیت میگم
وقتی این خبر رو شنیدم گریه شدیدی کردم من ات رو دوست نداشتم چرا اینجوری شدم منم تصمیم گرفتم برم پیش خانوادم پس رگمو زدم و سیاهی...
💔پایان💔
شخصیت ها:جیمین ، ات ،...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ات:☆
سلام من ات هستم ۲۱ سالمه ی داداش بزرگ تر به اسم جیمین دارم که ازم متنفره چون موقعی که داشتم به دنیا میومدم مادرمون مرده و من حتی یک بار هم مادرم رو ندیدم امشب تولدمه اگر امشب هم بهم تبریک نگه خودمو زنده نمیزارم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
جیمین:♡
سلام من جیمینم ۲۸ سالمه و ی خواهر کوچیک تر به اسم ات دارم ازش متنفرم چون باعث مرگ مادرمون اونه پدرمم ۲ سال پیش از دست دادیم بخاطر افسردگی هر روز دارم دعا میکنم ات بمیره اما پدر و مادرم برگردن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
وی ات
شب شد و مثل همیشه دوستام خونمون اومدن خوشحال بودم اما جیمین نبود یکم رفتم خوش بگذرونم اما جیمین نبود و رسید موقعی که باید شمع رو خاموش میکردم قبلش رفتم بالا ی تیغ برداشتم و رگم رو زدم بعد رفتم پایین چون لباسم استین هاش بلند بود کسی نمیدید شمع رو خاموش کردم چند دقیقه بعد جیمین اومد
ویو جیمین
حالم از ات بهم میخورد اما به عمو جانگ قول دادم تو تولدش حضور داشته باشم
ات هر سال برای برای دیگران آرزو میکنه هیچ وقت آرزویی که خودش می خواست رو بر آورده نکرد هرسال ارزوش رو میگه و ایندفعه گفت
☆:امسال من آرزو نکردم و آرزوی برادرم رو بر آورده کردم
وقتی اینو گفت ترسیدم مگه چیکار کرده به دستش که پایین بود نگاه کردم داشت خون میریخت سریع بغلش کردم بردمش دکتر و تو اتاق عمل بود
دکتر چند دقیقه بعد اومد گفت
×:جناب ما شاید میتونستیم نجاتش بدیم اما بیماری قلبی هم از مادرشون گرفتم و این باعث مرگ شد تسلیت میگم
وقتی این خبر رو شنیدم گریه شدیدی کردم من ات رو دوست نداشتم چرا اینجوری شدم منم تصمیم گرفتم برم پیش خانوادم پس رگمو زدم و سیاهی...
💔پایان💔
۲.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.