لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم
لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم
خوب میدانی که من با عشوهای خامت شدم
کاش میشد با غزل یک جرعه مهمانم کنی
نیست انگاری دلت با من ، که درمانم کنی
من که از چشمان مست تو غزل خوان گشتهام
هر دری را غیر تو بر روی این دل بستهام
منتظر ماندم که شاید یک نظر بر من کنی
ترسم اندوه مرا از کاه چون خرمن کنی
خمرهای دارد دلم ، از آب انگور تو پُر
خمره را بگشودم و اشعار من شد همچو دُرّ
شد شکر ریز از لبت لبهای گرم مست من
مثنوی سر ریز شد با یک قلم در دست من
خوب میدانی که من با عشوهای خامت شدم
کاش میشد با غزل یک جرعه مهمانم کنی
نیست انگاری دلت با من ، که درمانم کنی
من که از چشمان مست تو غزل خوان گشتهام
هر دری را غیر تو بر روی این دل بستهام
منتظر ماندم که شاید یک نظر بر من کنی
ترسم اندوه مرا از کاه چون خرمن کنی
خمرهای دارد دلم ، از آب انگور تو پُر
خمره را بگشودم و اشعار من شد همچو دُرّ
شد شکر ریز از لبت لبهای گرم مست من
مثنوی سر ریز شد با یک قلم در دست من
۱.۲k
۲۵ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.