باران که میبارد

باران که میبارد،
به تمام شهر عاشق می شوم،دست خودم را میگیرم،با قطره قطره اش راه می روم.
حالم خیس و خوش میشود،چنان که دلم میخواهد،حتی تمام کسانی که دوستم ندارند را هم مهمانشان کنم.
با هم بباریم و بخوانیم و دوباره از سر،همدیگر را دوست بداریم.
دانه دانه اش را میشناسم،چنان که کسانم را.
اخ که چقدر از زندگی بی باران بیزارم.
ببار تا خود صبح که شب هم مثل من دیوانه ی توست،،باران.
دیدگاه ها (۲)

خدایا!حیف نیستبهشت به این قشنگی ساخته‌ای،آن وقت به همه نشانش...

بوی یلدابوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر ...باز هم قرار ...

خداوندامن خدایم را گم کرده امجایی در میان کوچه هاجایی در میا...

پاییزفصل رسیدن انارهای سرخ استو انارچه دل خونی دارداز رسیدن!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط