p46
_اینکه دوستت دارم!
دستام بی حرکت کنارم افتاد
خدایا من خوابم یا بیدار...یکی منو نیشگون بگیره...
زبونم بند اومده بود...الان چی گفت بهم؟؟
دقیقا پشت سرم ایستاد..در یک آن سرشو روی شونم گذاشت و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
_نفهمیدم کجا و چجوری اما تا به خودم اومدم فهمیدم زندیگم بسته شده به ی دختر....با دیدن اون دختر بود که فهمیدم قلبم به قلبش پیوند خورده!!ی پیوند عشق...این پیوند هم هیچوقت از بین نمیره!
خیلی تعجب کرده بودم ...حتی نمیتونستم تکون بخورم
وقتی دید هیچ عکس العملی نشون نمیدم من و به طرف خودش برگردوند
شونه هام رو با دستاش لمس کرد
نا خواسته دستم رو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:
+ببینم حالت خوبه؟؟تبم که نداری،پس چرا داری هذیون میگی؟؟
_بهتر از این نمیشم...الان نباید ی جوبی چیزی بهم بدی؟
+خب چی بگم؟؟
_هیچی نگو فقط مثل قبل دوسم داشته باش و بذار منم کنارت عاشقی کنم..بذار درد و رنج هات و به دوش بکشم...بذار کنارت اروم بگیرم...اجازه میدی بقیه عمرت رو کنارت باشم؟؟
تو چشماش زل زدم...چیزی جز حقیقت نبود
من چشمای ی عاشق رو خوب میشناسم
طوری بهم نگاه میکرد که همیشه من نگاهش میکردم
اما چی شد که یهو ورق برگشت سمت من؟؟
خدایا یعنی بالاخره دلت واسم سوخت؟؟
کی اهمیت میده؟!
مهم اینه الان دوتامون رو ی خطیم
+واقعا نمیدونم چی بگم
_گفتم که چیزی نمیخواد بگی،فقط تو این راه کنارم بمون،اگه دوسم داری قبولم کن و اگرم دوسم نداری به زور!
لبخندی روی لبم نقش بست
_خندیدی هااا این از نظر من یعنی قبوله
خیلی سریع لبخندم به گریه تبدیل شد.
انگار اش شوق بود..(شوق وصال یار😂)
نگران ازم پرسید
_چی شد یهو...چیز بدی گفتم؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
_پس چی شد؟
با صدای گرفته ای رو بهش گفتم
+وقتی تو این مسیر قدم میزاری باید مقاوم باشی...رهام نکنی..کنارم بمونی...دلیل گریم نشی..بشی دلسل خنده هام...نمک رو زخمام نپاشی...بشی مرهم دردام
سرمو بالا گرفتم و تو چشماش زل زدم
+میتونی دستم و بگیری و هیچوقت ول نکنی؟؟میتونی بمونی واسه همیشه تا وقتی قلبامون تو سینه میتپه؟؟
انگشت کچیکش رو تو انگشت کوچیم قفل کرد و گفت
_قول میدم طوری کنارت عاقی کنم که همه حسرت بخورن
حرفاش با نگاهش همخونی دلشت
+قبولم میکنی دختر عمو؟؟
یالا یوحا..جوابش رو بده
مگه همین رو نمیخواستی؟!
ایندفعه خودش داره میگه،نه زور و نه اجبار!
+قبول میکنم،پسرعمو!
_جز این راه دیگه ای نداشتی خانم کیم!
با لبخند بهش خیره شدم
_میخوای تا صبح همینجوری خیره نگام کنی؟
با خجالت گفتم
+نه..چیزه...خب...
_بریم که خیلی حرفا مونده که بهت بزنم..سوار شو
سوار ماشین شدیم و حرکت کرد
لحظاتی تو سکوت گذشت که گفت
_ببینم گفتی کای کی میخواد ازدواج کنه؟؟
وای کای!!!!!کلا یادم رفته بود
بدون اینکه جوابشو بدم گوشیم رو در اوردم و شماره اش رو گرفتم و بعد چند تا بوق جواب داد
کای_جونم!
+کای چیشد جوابتو داد؟؟قبول کردد؟؟الان کجایی
کای_بابا اروم باش یکم نفس بگیر..باید بگم که جوابش مثبت بود و الان داریم با خانمم قدم میزنیم
+یعنی قبول کرد
کای_اره
شروع کردم به جیغ جیغ کردن
بدبخت تهیونگ که همینجوری مونده بود
بهتره یکم جلوش ابرو داری کنم
سرجام درست نشستم
+کای..به عمه اینا که هنوز نگفتی
کای_نه
+خوبه خودم خبر رو بهشون میدم
کای_باشه تو بگو
با پلیدی گفتم
+خب مزاحمت نمیشم برو با خانمت خوش بگذرون
صدای دادش رو پشت گوشی شنیدم و سریع قطع کردم
+خب قبول کرده..راستی کای از یکی از کار اموزاش خاستگاری کرده
_خوبه خوشبخت بشن..ی چیزی
+چی
_تو هم دلت میخواد
کنجکاو گفتم
+چی دلم میخواد
_اینکع باهم بریم خوش بگذرونیم
چشمام گرد شد
+بی ادب
_چی گفتم مگه؟همین الان خودت به اون دوتا گفتی
+من شوخی کردم
همینجوری که نگاهش به جاده بود گفت
_منم با تو شوخی میکنم
عصبانی روم رو ازش برگردونم
_نکنه واقعا دلت میخواد
با تشر اسمشو صدا زدم
+تهیونگ!!!
خندید و گفت
_جانم؟
خودمم خندم گرفته بود
چه لحظه خوبی...من ...تهیونگ..کنار هم
هیچوقت فکر نمیکردم با خنده باهم حتی بتونیم صحبت کنیم
خدایا میشه همیشه اینجوری باشه؟؟
من غیر از این دیگه هیچی ازت نمیخوام!!
____________________
غلط املایی بود معذرت💗
لایکا بالای ۳۰تا بشه
کامنتا هم بالا ی۲۵تا
دستام بی حرکت کنارم افتاد
خدایا من خوابم یا بیدار...یکی منو نیشگون بگیره...
زبونم بند اومده بود...الان چی گفت بهم؟؟
دقیقا پشت سرم ایستاد..در یک آن سرشو روی شونم گذاشت و دستاشو دور کمرم حلقه کرد
_نفهمیدم کجا و چجوری اما تا به خودم اومدم فهمیدم زندیگم بسته شده به ی دختر....با دیدن اون دختر بود که فهمیدم قلبم به قلبش پیوند خورده!!ی پیوند عشق...این پیوند هم هیچوقت از بین نمیره!
خیلی تعجب کرده بودم ...حتی نمیتونستم تکون بخورم
وقتی دید هیچ عکس العملی نشون نمیدم من و به طرف خودش برگردوند
شونه هام رو با دستاش لمس کرد
نا خواسته دستم رو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:
+ببینم حالت خوبه؟؟تبم که نداری،پس چرا داری هذیون میگی؟؟
_بهتر از این نمیشم...الان نباید ی جوبی چیزی بهم بدی؟
+خب چی بگم؟؟
_هیچی نگو فقط مثل قبل دوسم داشته باش و بذار منم کنارت عاشقی کنم..بذار درد و رنج هات و به دوش بکشم...بذار کنارت اروم بگیرم...اجازه میدی بقیه عمرت رو کنارت باشم؟؟
تو چشماش زل زدم...چیزی جز حقیقت نبود
من چشمای ی عاشق رو خوب میشناسم
طوری بهم نگاه میکرد که همیشه من نگاهش میکردم
اما چی شد که یهو ورق برگشت سمت من؟؟
خدایا یعنی بالاخره دلت واسم سوخت؟؟
کی اهمیت میده؟!
مهم اینه الان دوتامون رو ی خطیم
+واقعا نمیدونم چی بگم
_گفتم که چیزی نمیخواد بگی،فقط تو این راه کنارم بمون،اگه دوسم داری قبولم کن و اگرم دوسم نداری به زور!
لبخندی روی لبم نقش بست
_خندیدی هااا این از نظر من یعنی قبوله
خیلی سریع لبخندم به گریه تبدیل شد.
انگار اش شوق بود..(شوق وصال یار😂)
نگران ازم پرسید
_چی شد یهو...چیز بدی گفتم؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم
_پس چی شد؟
با صدای گرفته ای رو بهش گفتم
+وقتی تو این مسیر قدم میزاری باید مقاوم باشی...رهام نکنی..کنارم بمونی...دلیل گریم نشی..بشی دلسل خنده هام...نمک رو زخمام نپاشی...بشی مرهم دردام
سرمو بالا گرفتم و تو چشماش زل زدم
+میتونی دستم و بگیری و هیچوقت ول نکنی؟؟میتونی بمونی واسه همیشه تا وقتی قلبامون تو سینه میتپه؟؟
انگشت کچیکش رو تو انگشت کوچیم قفل کرد و گفت
_قول میدم طوری کنارت عاقی کنم که همه حسرت بخورن
حرفاش با نگاهش همخونی دلشت
+قبولم میکنی دختر عمو؟؟
یالا یوحا..جوابش رو بده
مگه همین رو نمیخواستی؟!
ایندفعه خودش داره میگه،نه زور و نه اجبار!
+قبول میکنم،پسرعمو!
_جز این راه دیگه ای نداشتی خانم کیم!
با لبخند بهش خیره شدم
_میخوای تا صبح همینجوری خیره نگام کنی؟
با خجالت گفتم
+نه..چیزه...خب...
_بریم که خیلی حرفا مونده که بهت بزنم..سوار شو
سوار ماشین شدیم و حرکت کرد
لحظاتی تو سکوت گذشت که گفت
_ببینم گفتی کای کی میخواد ازدواج کنه؟؟
وای کای!!!!!کلا یادم رفته بود
بدون اینکه جوابشو بدم گوشیم رو در اوردم و شماره اش رو گرفتم و بعد چند تا بوق جواب داد
کای_جونم!
+کای چیشد جوابتو داد؟؟قبول کردد؟؟الان کجایی
کای_بابا اروم باش یکم نفس بگیر..باید بگم که جوابش مثبت بود و الان داریم با خانمم قدم میزنیم
+یعنی قبول کرد
کای_اره
شروع کردم به جیغ جیغ کردن
بدبخت تهیونگ که همینجوری مونده بود
بهتره یکم جلوش ابرو داری کنم
سرجام درست نشستم
+کای..به عمه اینا که هنوز نگفتی
کای_نه
+خوبه خودم خبر رو بهشون میدم
کای_باشه تو بگو
با پلیدی گفتم
+خب مزاحمت نمیشم برو با خانمت خوش بگذرون
صدای دادش رو پشت گوشی شنیدم و سریع قطع کردم
+خب قبول کرده..راستی کای از یکی از کار اموزاش خاستگاری کرده
_خوبه خوشبخت بشن..ی چیزی
+چی
_تو هم دلت میخواد
کنجکاو گفتم
+چی دلم میخواد
_اینکع باهم بریم خوش بگذرونیم
چشمام گرد شد
+بی ادب
_چی گفتم مگه؟همین الان خودت به اون دوتا گفتی
+من شوخی کردم
همینجوری که نگاهش به جاده بود گفت
_منم با تو شوخی میکنم
عصبانی روم رو ازش برگردونم
_نکنه واقعا دلت میخواد
با تشر اسمشو صدا زدم
+تهیونگ!!!
خندید و گفت
_جانم؟
خودمم خندم گرفته بود
چه لحظه خوبی...من ...تهیونگ..کنار هم
هیچوقت فکر نمیکردم با خنده باهم حتی بتونیم صحبت کنیم
خدایا میشه همیشه اینجوری باشه؟؟
من غیر از این دیگه هیچی ازت نمیخوام!!
____________________
غلط املایی بود معذرت💗
لایکا بالای ۳۰تا بشه
کامنتا هم بالا ی۲۵تا
- ۱۴.۴k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط