🥀 angel & demon 🥀
سلام به کیوتونی های خودم 😍😍😍
جی هو با یه پارت جدید اومده .
اول یه معذرت خواهی به ریدر های داستان بدهکارم ، من گوشیم رو ریست کردم و کل پارتا که داخل گوشیم بودن پاکیده شدن چون یادم رفت بک اپ بگیرم 💔💔
خب بریم که داشته باشیم پارت جدید رو .
😇
😈
😇
😈
پارت ۶ : جدایی ماه و خورشید 🌓
بعد از رفتن اسپریت هوسوک و یونگی به سمت قصر اژدها _ جایی که جادوگران و افرادی که قدرت ماورایی داشتن در اون زندگی و کار میکردن ،رفتن .
قبل از اینکه وارد قصر بشن یونگی گردنبندی رو به هوسوک داد و گفت که گردنش بندازه تا قدرتش و هویتش اشکار نشه . هوسوک هم بدون حرفی گردنبند رو گردنش انداخت .
به محض وارد شدن به قصر فردی رو دیدن که شنل قرمز پوشیده و از طلا ها و لباس های جنس ابریشمش معلوم بود که جز بالا مرتبه های قصره .
یونگی جلو رفت و سلام کرد و از اون مرد پرسید :
ببخشید آقا میدونید نایتمر رو کجا میتونیم پیدا کنیم ؟
- منظورت اژدهای سیاهه ؟ البته دنبالم بیاین .
هوسوک که حس بدی با دیدن اون فرد بهش دست داده بود گفت :
هیونگ بیا منتظر بمونیم خودش بیاد . من میترسم گم بشیم .
مرد شنل پوش گفت : نگران نباش پسر من اینجا رو مثل کف دستم میشناسم نا سلامتی اژدهای سرخ و دومین فرد بلند مرتبه قصرم .
یونگی همراه مرد حرکت کرد و هوسوک هم با شک پشت سرشون راه افتاد .
.
.
.
.
اژدهای سرخ اونها رو به جایی در چند متری در پشتی قصر راهنمایی کرد جایی که از بیرون شبیه قصر های دیزنی بود و از درون شبیه زندان .
*چرا اژدهای سرخ اونها رو به اینجا اورد ؟ * هوسوک از خودش پرسید .
و طولی نکشید که جواب سوالش رو گرفت ......
وقتی که از یک در مخفی در اون زندان عبور کردن ناگهان مردمک چشم های اژدهای سرخ غیب شد و چشم هاش به رنگ سفید با رگه های سرخ و سیاه تبدیل شد ...
تنها چیزی که هوسوک از اون لحظه فهمید صدای داد یونگی و بعدش سیاهی مطلق بود ....
پی نوشت:
اون یه خائن بود ...
یه شیاد ....
کسی که در ظاهر یه اژدهای بی طرف بود و در باطن یک شیطان پست ..
اون برادر بزرگ تر رو بخاطر قدرتش به زنجیر کشید و برادر کوچکتر رو که بخاطر اون گردنبند قدرتش مخفی بود رو به عذاب من دچار کرد ... عذاب فراموشی ...
و این بود داستان چگونگی جدایی ماه و خورشید...
روایت گر : جدایی ماه و خورشید 🌓
روایت گر یکی از شخصیت های داستانه و من نیستم .. یعنی درواقع روند داستان اینجوریه که انگار کسی داره داستان رو به چشم می بینه و واسه من و شما داستان رو تعریف میکنه و اون فرد هم یکی از شخصیت هاس و بعدا با اون و قدرت های کولش اشنا می شید .
این پارت رو الان یهویی نوشتم و ادیت نکردم . اگه جایی غلط غلوط یا چرت و پرت نوشته بودم بگید درستش کنم .
بوراهه
- Jihoo8
#sope #yoonseok
جی هو با یه پارت جدید اومده .
اول یه معذرت خواهی به ریدر های داستان بدهکارم ، من گوشیم رو ریست کردم و کل پارتا که داخل گوشیم بودن پاکیده شدن چون یادم رفت بک اپ بگیرم 💔💔
خب بریم که داشته باشیم پارت جدید رو .
😇
😈
😇
😈
پارت ۶ : جدایی ماه و خورشید 🌓
بعد از رفتن اسپریت هوسوک و یونگی به سمت قصر اژدها _ جایی که جادوگران و افرادی که قدرت ماورایی داشتن در اون زندگی و کار میکردن ،رفتن .
قبل از اینکه وارد قصر بشن یونگی گردنبندی رو به هوسوک داد و گفت که گردنش بندازه تا قدرتش و هویتش اشکار نشه . هوسوک هم بدون حرفی گردنبند رو گردنش انداخت .
به محض وارد شدن به قصر فردی رو دیدن که شنل قرمز پوشیده و از طلا ها و لباس های جنس ابریشمش معلوم بود که جز بالا مرتبه های قصره .
یونگی جلو رفت و سلام کرد و از اون مرد پرسید :
ببخشید آقا میدونید نایتمر رو کجا میتونیم پیدا کنیم ؟
- منظورت اژدهای سیاهه ؟ البته دنبالم بیاین .
هوسوک که حس بدی با دیدن اون فرد بهش دست داده بود گفت :
هیونگ بیا منتظر بمونیم خودش بیاد . من میترسم گم بشیم .
مرد شنل پوش گفت : نگران نباش پسر من اینجا رو مثل کف دستم میشناسم نا سلامتی اژدهای سرخ و دومین فرد بلند مرتبه قصرم .
یونگی همراه مرد حرکت کرد و هوسوک هم با شک پشت سرشون راه افتاد .
.
.
.
.
اژدهای سرخ اونها رو به جایی در چند متری در پشتی قصر راهنمایی کرد جایی که از بیرون شبیه قصر های دیزنی بود و از درون شبیه زندان .
*چرا اژدهای سرخ اونها رو به اینجا اورد ؟ * هوسوک از خودش پرسید .
و طولی نکشید که جواب سوالش رو گرفت ......
وقتی که از یک در مخفی در اون زندان عبور کردن ناگهان مردمک چشم های اژدهای سرخ غیب شد و چشم هاش به رنگ سفید با رگه های سرخ و سیاه تبدیل شد ...
تنها چیزی که هوسوک از اون لحظه فهمید صدای داد یونگی و بعدش سیاهی مطلق بود ....
پی نوشت:
اون یه خائن بود ...
یه شیاد ....
کسی که در ظاهر یه اژدهای بی طرف بود و در باطن یک شیطان پست ..
اون برادر بزرگ تر رو بخاطر قدرتش به زنجیر کشید و برادر کوچکتر رو که بخاطر اون گردنبند قدرتش مخفی بود رو به عذاب من دچار کرد ... عذاب فراموشی ...
و این بود داستان چگونگی جدایی ماه و خورشید...
روایت گر : جدایی ماه و خورشید 🌓
روایت گر یکی از شخصیت های داستانه و من نیستم .. یعنی درواقع روند داستان اینجوریه که انگار کسی داره داستان رو به چشم می بینه و واسه من و شما داستان رو تعریف میکنه و اون فرد هم یکی از شخصیت هاس و بعدا با اون و قدرت های کولش اشنا می شید .
این پارت رو الان یهویی نوشتم و ادیت نکردم . اگه جایی غلط غلوط یا چرت و پرت نوشته بودم بگید درستش کنم .
بوراهه
- Jihoo8
#sope #yoonseok
۱۳.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.