بوی سیگار شدیدی آمد با خودم میگویم

بوی سیگار شدیدی آمد... با خودم میگویم
نکند باز پدر غمگین است؟!؟ نکند باز دلش...؟!؟؟ پله ها را دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام
پدرم را دیدم
زیر آوار غرورش مدفون... زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟
که چرا مزه فقر وسط سفره ماست؟!؟ و چراها و چراهای دگر... دل من هم لرزید مثل زانوی پدر
دیدن این صحنه آن چنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد...!!
"شاملو"
دیدگاه ها (۳)

...

قیصرامین پور

.از در بالا رفتم پله ها را باز کردم لباس خوابم را خواندم و د...

تو میگیره حست منو... میمیره حسم نرو... Xaniar

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط