برای محمودرضا/ صد و هفتاد و هفت
#برای_محمودرضا/ صد و هفتاد و هفت
◾احمدرضا بیضائی:
🌷هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود.
چه اهمیتی دارد که چه کسی این روزها چه حرفی درباره حضور محمودرضاها در منطقه زده؟ زبان حال ما سالهاست که زبان حال مولایمان حسین (ع) در فراق علی اکبر (ع) است که: علی الدنیا بعدك العفا... بعد از تو خاک بر سر دنیا. ولی وای به حال کسی که از اراجیفش دل مادر شهیدی تکان بخورد یا اخمی به ابروی پدر شهیدی بیفتد.
من اما هنوز خراب آن قامت سرو و آن چهره ماهم که در آن چند ماه آخر ماهتر شده بود. دلی که چهره #محمودرضا بر روی صفحه گوشی موبایل، از پیر و جوان برده، در مقابل دلی که وقتی مقابل هم نشستهایم، از من برده، رنگی ندارد. چیزی که ما در چهره او با چشم دیدهایم را هیچکدام از این تصاویر روایت نمیکنند و حقیقتا عاجزند از روایتش.
🌷بگذارید بگویم آنهایی که حواسشان مثل من به محمودرضا بود، دلشان از نگاه به چهرهای که آثار #شهادت در آن ظاهر شده بود، هری میریخت. هرگز حالت عجیب چهره محمودرضا در شبی که دو ماه قبل از شهادتش، وقتی با برادر معزز شهید «#محمد_حسین_مرادی» به خانهشان رفته بودیم از جلوی چشمانم نمیرود؛ آن شب، چهره محمودرضا آنقدر جذاب و با ابهت بود که انگار او بود که برادر بزرگتر بود، نه من! وقتی از نقطهای که نشسته بود بلند شد و به سمت اتاقش رفت تا چیزی بیاورد، احساس کردم شهیدی است که زنده بر خاک قدم بر میدارد. چند روزی میشد که از سوریه برگشته بود و مثل همه دفعاتی که برمیگشت، آثار حضور در جنگ و صفای دل سپردن به خدا در او پیدا بود.
بعد از آن دیدار، یکبار دیگر او را که همراه همسر و دخترش به تبریز آمده بود دیدم. آن شب، شام میهمان خانه پدر بودیم. موقع جمع کردن سفره، همسرم طوری که دیگران نشنوند، آهسته به من گفت: «تو رو خدا دیگر نگذار سوریه برود.» گفتم: «چرا؟ چه شده مگر؟» گفت: «دخترش گناه دارد؛ اگر محمودرضا طوریش بشود این دختر میخواهد بدون پدر بزرگ شود؟» گفتم: «یعنی میگویی محمودرضا اینبار سوریه برود شهید میشود؟» گفت: «بله». گفتم: «از کجا میدانی؟» گفت: «از قیافهاش پیداست.»
🌷اگر نمیگویید که اغراق نکن، باید بگویم نکتهای را که همسرم گفت، من بارها در آن چند ماه آخر در چهره محمودرضا تماشا کرده بودم. از او به نیت عکس گرفتن از یک شهید عکس گرفته بودم و بلافاصله پاک کرده بودم. روی صندلی عقب ماشینش به چهرهاش در آینه نگاه کرده بودم و به او گفته بودم که به شهادت نزدیک است و از او طلب شفاعت کرده بودم. آن چهره جذاب چند ماه آخرش را هرگز فراموش نمیکنم.
#آقامحمودرضا
#شهید_بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#داداش_محمود
#برادر_شهیدم
🆔 @Agamahmoodreza
◾احمدرضا بیضائی:
🌷هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود.
چه اهمیتی دارد که چه کسی این روزها چه حرفی درباره حضور محمودرضاها در منطقه زده؟ زبان حال ما سالهاست که زبان حال مولایمان حسین (ع) در فراق علی اکبر (ع) است که: علی الدنیا بعدك العفا... بعد از تو خاک بر سر دنیا. ولی وای به حال کسی که از اراجیفش دل مادر شهیدی تکان بخورد یا اخمی به ابروی پدر شهیدی بیفتد.
من اما هنوز خراب آن قامت سرو و آن چهره ماهم که در آن چند ماه آخر ماهتر شده بود. دلی که چهره #محمودرضا بر روی صفحه گوشی موبایل، از پیر و جوان برده، در مقابل دلی که وقتی مقابل هم نشستهایم، از من برده، رنگی ندارد. چیزی که ما در چهره او با چشم دیدهایم را هیچکدام از این تصاویر روایت نمیکنند و حقیقتا عاجزند از روایتش.
🌷بگذارید بگویم آنهایی که حواسشان مثل من به محمودرضا بود، دلشان از نگاه به چهرهای که آثار #شهادت در آن ظاهر شده بود، هری میریخت. هرگز حالت عجیب چهره محمودرضا در شبی که دو ماه قبل از شهادتش، وقتی با برادر معزز شهید «#محمد_حسین_مرادی» به خانهشان رفته بودیم از جلوی چشمانم نمیرود؛ آن شب، چهره محمودرضا آنقدر جذاب و با ابهت بود که انگار او بود که برادر بزرگتر بود، نه من! وقتی از نقطهای که نشسته بود بلند شد و به سمت اتاقش رفت تا چیزی بیاورد، احساس کردم شهیدی است که زنده بر خاک قدم بر میدارد. چند روزی میشد که از سوریه برگشته بود و مثل همه دفعاتی که برمیگشت، آثار حضور در جنگ و صفای دل سپردن به خدا در او پیدا بود.
بعد از آن دیدار، یکبار دیگر او را که همراه همسر و دخترش به تبریز آمده بود دیدم. آن شب، شام میهمان خانه پدر بودیم. موقع جمع کردن سفره، همسرم طوری که دیگران نشنوند، آهسته به من گفت: «تو رو خدا دیگر نگذار سوریه برود.» گفتم: «چرا؟ چه شده مگر؟» گفت: «دخترش گناه دارد؛ اگر محمودرضا طوریش بشود این دختر میخواهد بدون پدر بزرگ شود؟» گفتم: «یعنی میگویی محمودرضا اینبار سوریه برود شهید میشود؟» گفت: «بله». گفتم: «از کجا میدانی؟» گفت: «از قیافهاش پیداست.»
🌷اگر نمیگویید که اغراق نکن، باید بگویم نکتهای را که همسرم گفت، من بارها در آن چند ماه آخر در چهره محمودرضا تماشا کرده بودم. از او به نیت عکس گرفتن از یک شهید عکس گرفته بودم و بلافاصله پاک کرده بودم. روی صندلی عقب ماشینش به چهرهاش در آینه نگاه کرده بودم و به او گفته بودم که به شهادت نزدیک است و از او طلب شفاعت کرده بودم. آن چهره جذاب چند ماه آخرش را هرگز فراموش نمیکنم.
#آقامحمودرضا
#شهید_بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#داداش_محمود
#برادر_شهیدم
🆔 @Agamahmoodreza
۲.۶k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.