نمی بارد ...
نمی بارد ...
دیگر بارانی نمی بارد
بر بامِ خانه
که با ترانه باشد
یا بی ترانه ،
و دیگر هر آن چه به یادم می آید
از گردشِ روزهای دیرین ،
در کویر خشک و بی آب و علفی ست
که در تابشِ بی وقفه ی خورشیدِ سوزان
سایه ای برایش نمانده
دمی برایِ آسودن ،
تو را چه می شود آسمان
خسته و دلتنگی چرا ؟!
ببار
سبک شو ...
شاید
جایی در انتهای این برهوتِ تنهایی
گوشی در حسرتِ شنیدن
چشمی در عطشِ دیدن
و قلبی برای تپیدن
در انتظارِ شکستنِ حبابِ سکوت تو
جانش به لب آمده باشد
#زهره_برقچی #باغ_شاهزاده_ماهان_کرمان
دیگر بارانی نمی بارد
بر بامِ خانه
که با ترانه باشد
یا بی ترانه ،
و دیگر هر آن چه به یادم می آید
از گردشِ روزهای دیرین ،
در کویر خشک و بی آب و علفی ست
که در تابشِ بی وقفه ی خورشیدِ سوزان
سایه ای برایش نمانده
دمی برایِ آسودن ،
تو را چه می شود آسمان
خسته و دلتنگی چرا ؟!
ببار
سبک شو ...
شاید
جایی در انتهای این برهوتِ تنهایی
گوشی در حسرتِ شنیدن
چشمی در عطشِ دیدن
و قلبی برای تپیدن
در انتظارِ شکستنِ حبابِ سکوت تو
جانش به لب آمده باشد
#زهره_برقچی #باغ_شاهزاده_ماهان_کرمان
۴.۳k
۲۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.