داشتم شعر مینوشتم دیگه اش و ایجی همش رژه داشتن تو مغزم

دلم خیلی گرفته بود... تا تو بغل هم کشیدمشون... ♡
منو بارونو این چشمای گریون
شدم آواره تو کنجِ خیابون
همش یادم میوفته خاطراتت
میشم هر لحظه از عشقت پشیمون
نپرس حالم رو، تعریفی نداره
یه دنیا غم تویِ این کوله باره
#ابتسام


#طراحی#نقاشی#انیمه#شعر
دیدگاه ها (۱۲)

امروز خاکسپاری عموی پدرمه ...

ای جانم

... یکم ارامش

...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط