بر شانه های رنجور من
بر شانه های رنجور من
ببار باران
امشب برای گریه
حال دلم اصلا خوب نیست
بگذار...
چشمانم با اشک آسمان خیس شوند
این روزها پس از جدایی
تلخ مانده ام غریب و تنها
و هر شب....
در آغوش پر از نیش دلتنگی
با مشتی خاطره سیاه وسفید
بالشت را با حرف چشمانم تر میکنم
سرنوشت این ایام من
حسرت و دلواپسی
و ترس از مردن به وقت تنهایی
امشب تلخ است هوا و
باران چون تازیانه ای
به روزهای با عشق بودنم
شلاق میزند
امان از غرور و غفلت
چه زود...
دلداده را وادار به ترک یار می کند .
ببار باران
امشب برای گریه
حال دلم اصلا خوب نیست
بگذار...
چشمانم با اشک آسمان خیس شوند
این روزها پس از جدایی
تلخ مانده ام غریب و تنها
و هر شب....
در آغوش پر از نیش دلتنگی
با مشتی خاطره سیاه وسفید
بالشت را با حرف چشمانم تر میکنم
سرنوشت این ایام من
حسرت و دلواپسی
و ترس از مردن به وقت تنهایی
امشب تلخ است هوا و
باران چون تازیانه ای
به روزهای با عشق بودنم
شلاق میزند
امان از غرور و غفلت
چه زود...
دلداده را وادار به ترک یار می کند .
۲.۶k
۱۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.