چیفویو جونشششششش دوباره به ش توجه کنید
من فقط رد شده یک لحظه نگاهش کردم🎼🎧🎤
من که به مرض آهنگ خوانیم اعتراف کرده بودم 🤣🤕😃🙂🙃
خب خب حالا یه درخواستی داریم از چیفویوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو....ووووو ....
اهم اهم
خوردن آب : آخ گلوم
البته من زیاد چیفویو رو دوست ندارم
خب بریم شروع
ا.ت از مدرسه خسته و کوفته ( ا همزاد ) داره میره خونه یه پارک نزدیک خونه اشون هست برای استراحت میره روی یه نیمکت نزدیکی اون پارک میشینه ا.ت به دلیل امتحان ها جدیدا کم اشتها شده بود به ساندویچ تو کیفش نگاه کرد
ا.ت هیچوقت دوست نداشت کسی به خاطر او ناراحت یا عصبی شود ( عجب چه مهربون از این ا.ت ها هم نداشتیم تو زندگی ای خدا ) برای این که داداشش دعواش نکنه میخواست اون رو بخوره ولی یه گربه اومد ( و رید به هیکلش 🤣🤣🤣🤣🤣🤣) نه ببخشید مظلومانه دمش رو تکون داد ا.ت هم آروم آروم تیکه های ساندویج رو برای اون ریخت گربه همینجوری میلمبوند که بقیه دوست هاش هم اومدن ( قیافه داداشه بدبختش) ساندویچ ا.ت تموم شد و گربه ها بعد از اینکه ا.ت نازشون کرد رفتند ا.ت تازه متوجه نگاه های یک نفر شده بود ( چه عجب )
ا.ت برگشت و چیفویو رو دید چیفویو در ذهن : وای قدااااااااااا این چقدر خوشگل و مهربونه
چیفویو بیرون ذهن ههههههه : سلام من چیفویو ماتسونو هستم
ا.ت : سلام من ا.ت ف.ت هستم
چیفویو : خوشبختم اومممم به نظر میاد امروز چیزی نخوردی رنگت پریده
ا.ت : اوه اومممم
چیفویو : ( خندهی چیففویو فن کش کرد ) مشکلی نیست منم امروز چیزی نخوردم اگه میخوای دوتا ساندویچ دارم ( من چه گیری دادم به ساندویج)
و ساندویج را سمت ا.ت گرفت
ا.ت : اوممم ممنون
و ا.ت و چیفویو شروع کردن به بحث عقیدتی که یک هو داداش ا.ت نگران از خونه اومد بیرون
ا.د( اسم داداش ) خیلیییییییییی غیرتی بود برای همین چیفویو و ا.د تو دلشون به هم فحش میدادند ( تو انیمه ها دیدین انگاری یه ساعقه بین چشاشون اون شکلی منظورمه )
ا.د : ا.ت صد بار گفتم زود بیا خونه ای خدا بدو شام حاضره ببینم تغذیه ات رو خوردی
ا.ت : اومممممممم خب آره
ا.د : هرچند باور نکردم ولی باشه
بیا بریم
ا.ت : خداحافظ چیفویو سان
چیفویو : خداحافظ ا.ت
و از اون روز به بعد چیفویو هر روز برای دیدن ا.ت به اون پارک میومد و با هم حرف میزدند
تا اینکه یه روز چیفویو ژان دل را به دریا زد
روز اعتراف :
چیفویو پارک رو تزئین کرد و دعوا نکرد تا زخمی رو صورتش نباشه برای اطمینان چند تا گربه هم دور اون مکان بودند البته چیفویو خیلی خجالت میکشید
ا.ت که اومد
ا.ت : س...سلامممم اممممم
چیفویو : سلام
ا.ت : این تزئین ها برای چیه
چیفویو : جلوی ا.ت زانو زد و هدیه ای که برای ا.ت گرفت بود ( انگشتر رو جلو گرفت )
چیفویو: ا.ت ف.ت من عاشقتم حاضرم برات تمام زندگی ام را هم بدهم میتونی با این وجود تا آخر عمر به من وفادار باشی و عشق بورزی
ا.ت : ب....بله
و چیفویو بعد از شنیدن بله انگشتر را دست ا.ت کرد د او را بغل کرد
چرا بازم داری میخونی خب اسکل شدی
پایان
من که به مرض آهنگ خوانیم اعتراف کرده بودم 🤣🤕😃🙂🙃
خب خب حالا یه درخواستی داریم از چیفویوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو....ووووو ....
اهم اهم
خوردن آب : آخ گلوم
البته من زیاد چیفویو رو دوست ندارم
خب بریم شروع
ا.ت از مدرسه خسته و کوفته ( ا همزاد ) داره میره خونه یه پارک نزدیک خونه اشون هست برای استراحت میره روی یه نیمکت نزدیکی اون پارک میشینه ا.ت به دلیل امتحان ها جدیدا کم اشتها شده بود به ساندویچ تو کیفش نگاه کرد
ا.ت هیچوقت دوست نداشت کسی به خاطر او ناراحت یا عصبی شود ( عجب چه مهربون از این ا.ت ها هم نداشتیم تو زندگی ای خدا ) برای این که داداشش دعواش نکنه میخواست اون رو بخوره ولی یه گربه اومد ( و رید به هیکلش 🤣🤣🤣🤣🤣🤣) نه ببخشید مظلومانه دمش رو تکون داد ا.ت هم آروم آروم تیکه های ساندویج رو برای اون ریخت گربه همینجوری میلمبوند که بقیه دوست هاش هم اومدن ( قیافه داداشه بدبختش) ساندویچ ا.ت تموم شد و گربه ها بعد از اینکه ا.ت نازشون کرد رفتند ا.ت تازه متوجه نگاه های یک نفر شده بود ( چه عجب )
ا.ت برگشت و چیفویو رو دید چیفویو در ذهن : وای قدااااااااااا این چقدر خوشگل و مهربونه
چیفویو بیرون ذهن ههههههه : سلام من چیفویو ماتسونو هستم
ا.ت : سلام من ا.ت ف.ت هستم
چیفویو : خوشبختم اومممم به نظر میاد امروز چیزی نخوردی رنگت پریده
ا.ت : اوه اومممم
چیفویو : ( خندهی چیففویو فن کش کرد ) مشکلی نیست منم امروز چیزی نخوردم اگه میخوای دوتا ساندویچ دارم ( من چه گیری دادم به ساندویج)
و ساندویج را سمت ا.ت گرفت
ا.ت : اوممم ممنون
و ا.ت و چیفویو شروع کردن به بحث عقیدتی که یک هو داداش ا.ت نگران از خونه اومد بیرون
ا.د( اسم داداش ) خیلیییییییییی غیرتی بود برای همین چیفویو و ا.د تو دلشون به هم فحش میدادند ( تو انیمه ها دیدین انگاری یه ساعقه بین چشاشون اون شکلی منظورمه )
ا.د : ا.ت صد بار گفتم زود بیا خونه ای خدا بدو شام حاضره ببینم تغذیه ات رو خوردی
ا.ت : اومممممممم خب آره
ا.د : هرچند باور نکردم ولی باشه
بیا بریم
ا.ت : خداحافظ چیفویو سان
چیفویو : خداحافظ ا.ت
و از اون روز به بعد چیفویو هر روز برای دیدن ا.ت به اون پارک میومد و با هم حرف میزدند
تا اینکه یه روز چیفویو ژان دل را به دریا زد
روز اعتراف :
چیفویو پارک رو تزئین کرد و دعوا نکرد تا زخمی رو صورتش نباشه برای اطمینان چند تا گربه هم دور اون مکان بودند البته چیفویو خیلی خجالت میکشید
ا.ت که اومد
ا.ت : س...سلامممم اممممم
چیفویو : سلام
ا.ت : این تزئین ها برای چیه
چیفویو : جلوی ا.ت زانو زد و هدیه ای که برای ا.ت گرفت بود ( انگشتر رو جلو گرفت )
چیفویو: ا.ت ف.ت من عاشقتم حاضرم برات تمام زندگی ام را هم بدهم میتونی با این وجود تا آخر عمر به من وفادار باشی و عشق بورزی
ا.ت : ب....بله
و چیفویو بعد از شنیدن بله انگشتر را دست ا.ت کرد د او را بغل کرد
چرا بازم داری میخونی خب اسکل شدی
پایان
۳۳۶
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.