راننده تاكسي گفت: «هر روز از ساعت پنج و نيم صبح ميام مي ش
گفتم: «خيلي كار ميكنيد، معلومه خرج بچهها خيلي زياده.»
راننده گفت: «بچه ندارم، يعني يكي دارم كه نيست. خارجه.»
گفتم: «عيال نميگن اينقدر كار نكنيد.»
راننده گفت: «تنهام.»
پرسيدم: «پس چرا اينقدر كار ميكنيد؟» راننده گفت: «تنهايي حوصلهام سر ميره، بهترين كار همينه. از اين ور به اون ور، از اون ور به اين ور، موقع موشكباران پشت فرمون بودم، موقع آزادي خرمشهر پشت فرمون بودم، تونل حكيم را كه زدن پشت فرمون بودم، پل صدر را كه ميساختن پشت فرمون بودم، پلاسكو كه آتش گرفت پشت فرمون بودم، سانچي كه آتش گرفت پشت فرمون بودم، اين هواپيما كه سقوط كرد پشت فرمون بودم، پشت اين فرمون چه چيزها كه نديدم، پشت اين فرمون چقدر گريه كردم.
گفتم: «منم بعضي شبها يه گوشه تنها ميشينم گريه ميكنم.»
راننده نگاهم كرد و گفت: «شبها كه من هر شب گريه ميكنم... شبها براي خودم گريه ميكنم.»
پرسيدم: «تنهايي اذيتتون ميكنه؟»
مرد گفت: «زندگي همينه ديگه.»
گفتم: «پس چرا گريه ميكنيد؟» راننده گفت: «گريه ميكنم كه سبك بشم، فرداش بتونم دوباره پشت فرمون بشینم .
#سروش_صحت
#تاکسی#انرژی_مثبت #حال_خوب #زندگی#عطر_زندگی #عطر_خوش_زندگی
#عطر_پائیز#باران#حس_حال_خوب#پائیز#انار#طبیعت_پاییز#آرامش #حس_آرامش#خدايا_شکرت#آفرینش
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.