شعر که تمام شد پرنده میشم می پرم پایین پرنده بی بال ی

شعر که تمام شد، پرنده میشم، می پرم پایین. پرنده بی بال. یه لکه خون میشم تو ذهن زمین، یه خال زشت رو صورت خلقت. اما عوضش تموم میشم راحت میشی. دیگه هی پیغوم نمیفرستی به دیوونه بگین خواب منو نبینه. از بالای برج میگن سی و هف ثانیه طول میکشه تا برسی پایین. سی وهفت ثاینه چشمامو می بندم، نفسمو حبس میکنم، میذارم خیالت بچرخه تو رگام.

پس فردا که بشه، آفتاب که بزنه، خلاص میشم از این زندون. از این آسایشگاه که مردمش با هم قهرن. . .
دیدگاه ها (۸)

«هیچ‌وقت آرزو کردی که کاش مردم رو راست‌تر بودن؟» «‏یعنی چطور...

عشقِ از دست رفته هنوز عشق است ، فقط شکلش عوض می‌شود. نمی‌توا...

‏مثل أن تستيقظ فی‌الثالثة فجرًا لتخبر أحدًا بأنك لست على ماي...

‏"هذا القلق أصغر من أن يُحكى، وأكبر بكثير من أن أُخبئه تحت ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط