داستان کوتاه

### داستان کوتاه :

" نمی دانم "

روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم استاد سر کلاس آمد و می دانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشور ها خواهد داد.
دکتر بنی احمد فقط 1 سئوال داد و رفت!!!

مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است ......؟!!!

از هر که پرسیدم نمی دانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود،
اما براستی کسی نمی دانست.
همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر از شمشیر زنیش از آشپزی برای سربازان، از بر پا کردن خیمه ها در جنگ از عبادت هایش و......!!!
استاد بعد 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت.

14 تیر 1354 برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم در تابلو مقابل اسامی همه نوشته شده بود با خط درشت مردود!!!

برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم. استاد آمد. گفت:
کسی اعتراض دارد ؟!
همه گفتیم: آری!
گفت:
خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟!
پرسیدیم: پاسخ صحیح چه بود استاد؟!!!
گفت:
در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده پاسخ صحیح
((نمی دانم بود)).!!!
همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد (( نمیدانم ))!
ملتی که همه چیز می داند، نا آگاه است.
بروید با کلمه زیبای نمی دانم آشنا شوید،
زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد .....!!!
دیدگاه ها (۰)

گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شومدر کویر داغ و سوزان سایبانت...

کردها نمیگن دوستت دارم ؛میگن : «خوشم ئه ویی»ترک‌ها نمیگن دوس...

راز هایت به دو نفر بگو..."خودت و خدایت "در تنگنا به دو چیز ت...

🍃🌺🍂🍂🌿🌾یادت باشه...۱- یادت باشه تا خودت نخوای هيچ کس نميتونه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط