به دلم می گویم:
به دلم می گویم:
شاید این شعر فرو سوخته از شمع شبم
شاید این نامه که بر باد نوشتم بر دوست
بر تن باد بماند و به دستش برسد نیمه شبی
شاید این درد مدام به سرانجام برسد
شاید این رنج همیشه به سحر هم نرسد
و تن خونی و رنجور و پر از تاول من
ره خود یابد و از حادثه بیرون بشود نیمه شبی
شاید این خانه ی بی رونق رویاهایم
شاید این کلبه ی تاریک و خموش
از سر معجزه ای آئینه باران بشود نیمه شبی
به دلم می گویم
مدتی هست دعا می خوانم
مدتی هست نگاهم به تماشای خداست
مدتی هست نگاهم به خداوندی اوست
نغمه ی اشک مرا گوش خدا می شنود
شاید این قفل دروغین که به بغضم زده ام
با سره نیشتر خاطره ای باز شود
شاید این گریه ی آرام ٬ فغانی بشود نیمه شبی
مرغ جانم هوس رنگ پریدن دارد
و من بنده ی رویای زمین
قفسی جنس قناعت بر او ساخته ام
به دلم می گویم ٬ قفسم کم رمق است
شاید این دخمه ی بی پنجره در هم شکند
شاید این عمر قفس گونه به پایان برسد نیمه شبی
به دلم می گویم ٬ به دلم می گویم
و دلم می گوید: همه این ها وعده است
همه اینها سخنانی است که من می دانم
از برای غم هر روزه ی من میگویی ٬ پر از شاید و ای کاش و اگر
پر نا باوری اند
به دلم می گویم
عازم یک سفرم ٬ سفری دور به جایی نزدیک
سفری از خود من تا به خودم
شاید این بار سفر ٬ چاره ی کارم بشود
شاید این وعده ی بیهوده به جایی برسد نیمه شبی... !
شاید این شعر فرو سوخته از شمع شبم
شاید این نامه که بر باد نوشتم بر دوست
بر تن باد بماند و به دستش برسد نیمه شبی
شاید این درد مدام به سرانجام برسد
شاید این رنج همیشه به سحر هم نرسد
و تن خونی و رنجور و پر از تاول من
ره خود یابد و از حادثه بیرون بشود نیمه شبی
شاید این خانه ی بی رونق رویاهایم
شاید این کلبه ی تاریک و خموش
از سر معجزه ای آئینه باران بشود نیمه شبی
به دلم می گویم
مدتی هست دعا می خوانم
مدتی هست نگاهم به تماشای خداست
مدتی هست نگاهم به خداوندی اوست
نغمه ی اشک مرا گوش خدا می شنود
شاید این قفل دروغین که به بغضم زده ام
با سره نیشتر خاطره ای باز شود
شاید این گریه ی آرام ٬ فغانی بشود نیمه شبی
مرغ جانم هوس رنگ پریدن دارد
و من بنده ی رویای زمین
قفسی جنس قناعت بر او ساخته ام
به دلم می گویم ٬ قفسم کم رمق است
شاید این دخمه ی بی پنجره در هم شکند
شاید این عمر قفس گونه به پایان برسد نیمه شبی
به دلم می گویم ٬ به دلم می گویم
و دلم می گوید: همه این ها وعده است
همه اینها سخنانی است که من می دانم
از برای غم هر روزه ی من میگویی ٬ پر از شاید و ای کاش و اگر
پر نا باوری اند
به دلم می گویم
عازم یک سفرم ٬ سفری دور به جایی نزدیک
سفری از خود من تا به خودم
شاید این بار سفر ٬ چاره ی کارم بشود
شاید این وعده ی بیهوده به جایی برسد نیمه شبی... !
۴.۷k
۱۸ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.