-چند پارتی درخواستی-
-چند پارتی درخواستی-
وقتی خیانت کرد و…
P1
امشب هم شام رو به تنهایی خورد..به هر حال بعد این همه وقت متوجه رفتار های سردش شده بود!!
حتی حال نداشت اونجارو مرتب کنه..
از روی صندلی به آرومی بلند شد..همین که پاهاش و روی اولین پله گذاشت صدای چرخیدن کلید رو توی در شنید..دیگه مثل قبل با خوشحالی نمیره سمت در و ازش استقبال نمیکنه!!
چندبار انجام داد اما فقط با سلام سردش مواجه شد..یکی از حدساش این بود که شاید دیگه مثل قبل براش خوب نیست..یا شاید دیگه مثل قبل زیبا نیست..اما هیچ کدوم از این حدسا برای ا.ت درست نبود..
داشت میرفت بالا که با صدای کلفت و مردونش که حالا بخاطر مستی زیاد دو رگه شده بود سر جاش ایستاد..حتی نمیخواست برگرده و نگاهش کنه..چون حالا حس تنفر وجودش رو فرا گرفته بود و این حس ا.ت رو تا مرز جنون میبرد !
-اهای هرز*ه..زودباش وسیله هاتو جمع کن،،فکر نمیکنم اینجا دیگه جای تو باشه
با این حرفش شک شد..تا حالا از زبون معشوقه اش “هرز*ه” خطاب نشده بود..ولی بازم مثل درد های دیگش ریخت تو خودش و نشون نداد!!برگشت و با لحن آرومی گفت..
ا.ت: تهیونگ باز داری چرت و پرت میگی؟؟چرا هرشب دیر میای خونه؟چرا هرشب مستی؟
ته: فکر نمیکنم اونش به تو مربوط باشه..فقط کاری که گفتم و انجام بده..از خونم گمشو بیرون(بلند)
فکر نمیکنم دیگه مست بوده باشه..الان کاملا هوشیار بود!!داشت معشوقه اش که روزی بدون اون نداشت و حتی یک ثانیه هم ازش جدا نمیشد رو از خونه اش بیرون میکرد…
ا.ت: …
ته: نمیشنوی چی میگم؟..ها؟؟(داد)نمیخوای بری!؟باشه،،پس خودم میرم خانم کیم ا.ت….
کتش رو برداشت و رفت بیرون..در رو با شتاب بست و تن ا.ت به لرز افتاد…
باورش نمیشد،الان اون رفت؟ولش کرد؟دیگه نمیتونه ببینتش؟
حتی نمیدونست که چرا ولش کرده..حداقل کاش میتونست بفهمه…
از روی پله ها پایین اومد خودش رو روی زمین رها کرد،،
اجازه داد اشک هاش سرازیر بشن،هق هقش سکوت خونه ی سرد و بی روحشون رو شکست…اشک هاش از ته دلش میومد
هر قطره از اشکش گویای تموم غم و غصه هاش بود…
ا.ت: فقط باید بفهمم چرا انقدر یهویی ولم کردی کیم تهیونگ(گریه.داد)
با نوری که به چشمش برخورد کرد از خواب بیدار شد..لعنتی فرستاد که چرا دیشب پرده رو درست نکرده بود!
عادت نداشت بدون اون بخوابه ولی این مدت براش عادی شده بود..
بلند شد و سمت میز آرایشش قدم زد..روی صندلی نشست و به آینه خیره شد…
اون باهاش چیکار کرده بود؟
صورت لاغر..گودی زیر چشم..پف و کبودی های صورتش..
لعنتی به باعث و بانیش فرستاد…
طبق قولی که به خودش داد،،باید میفهمید که چرا تهیونگ اونطور باهاش رفتار کرد و چرا ولش کرد!!
وقتی خیانت کرد و…
P1
امشب هم شام رو به تنهایی خورد..به هر حال بعد این همه وقت متوجه رفتار های سردش شده بود!!
حتی حال نداشت اونجارو مرتب کنه..
از روی صندلی به آرومی بلند شد..همین که پاهاش و روی اولین پله گذاشت صدای چرخیدن کلید رو توی در شنید..دیگه مثل قبل با خوشحالی نمیره سمت در و ازش استقبال نمیکنه!!
چندبار انجام داد اما فقط با سلام سردش مواجه شد..یکی از حدساش این بود که شاید دیگه مثل قبل براش خوب نیست..یا شاید دیگه مثل قبل زیبا نیست..اما هیچ کدوم از این حدسا برای ا.ت درست نبود..
داشت میرفت بالا که با صدای کلفت و مردونش که حالا بخاطر مستی زیاد دو رگه شده بود سر جاش ایستاد..حتی نمیخواست برگرده و نگاهش کنه..چون حالا حس تنفر وجودش رو فرا گرفته بود و این حس ا.ت رو تا مرز جنون میبرد !
-اهای هرز*ه..زودباش وسیله هاتو جمع کن،،فکر نمیکنم اینجا دیگه جای تو باشه
با این حرفش شک شد..تا حالا از زبون معشوقه اش “هرز*ه” خطاب نشده بود..ولی بازم مثل درد های دیگش ریخت تو خودش و نشون نداد!!برگشت و با لحن آرومی گفت..
ا.ت: تهیونگ باز داری چرت و پرت میگی؟؟چرا هرشب دیر میای خونه؟چرا هرشب مستی؟
ته: فکر نمیکنم اونش به تو مربوط باشه..فقط کاری که گفتم و انجام بده..از خونم گمشو بیرون(بلند)
فکر نمیکنم دیگه مست بوده باشه..الان کاملا هوشیار بود!!داشت معشوقه اش که روزی بدون اون نداشت و حتی یک ثانیه هم ازش جدا نمیشد رو از خونه اش بیرون میکرد…
ا.ت: …
ته: نمیشنوی چی میگم؟..ها؟؟(داد)نمیخوای بری!؟باشه،،پس خودم میرم خانم کیم ا.ت….
کتش رو برداشت و رفت بیرون..در رو با شتاب بست و تن ا.ت به لرز افتاد…
باورش نمیشد،الان اون رفت؟ولش کرد؟دیگه نمیتونه ببینتش؟
حتی نمیدونست که چرا ولش کرده..حداقل کاش میتونست بفهمه…
از روی پله ها پایین اومد خودش رو روی زمین رها کرد،،
اجازه داد اشک هاش سرازیر بشن،هق هقش سکوت خونه ی سرد و بی روحشون رو شکست…اشک هاش از ته دلش میومد
هر قطره از اشکش گویای تموم غم و غصه هاش بود…
ا.ت: فقط باید بفهمم چرا انقدر یهویی ولم کردی کیم تهیونگ(گریه.داد)
با نوری که به چشمش برخورد کرد از خواب بیدار شد..لعنتی فرستاد که چرا دیشب پرده رو درست نکرده بود!
عادت نداشت بدون اون بخوابه ولی این مدت براش عادی شده بود..
بلند شد و سمت میز آرایشش قدم زد..روی صندلی نشست و به آینه خیره شد…
اون باهاش چیکار کرده بود؟
صورت لاغر..گودی زیر چشم..پف و کبودی های صورتش..
لعنتی به باعث و بانیش فرستاد…
طبق قولی که به خودش داد،،باید میفهمید که چرا تهیونگ اونطور باهاش رفتار کرد و چرا ولش کرد!!
۲.۲k
۲۵ آذر ۱۴۰۳