یک روز از تمام این ژست ها خسته میشوی

یک روز از تمام این ژست ها خسته میشوی...
از ادای روشنفکر هارا در اوردن...
از نگرانی سِت نشدن لباس هایت..
از خراب شدن رنگ لاک هایت..
از تمام این نمایش های شیک بودن...
به خودت می ایی و میبینی قرار نیست معشوقه کسی باشی که در یک عصربارانی در کنج یک کافه شیک باهم قهوه نوش جان کنی...
نگاهی به کمد لباس هایت می اندازی و حالت از همه انها بهم میخورد..
خسته ای از پوشیدن لباس هایی که دوستشان نداری..اما میگویند کلاس دارد..
دلت میگیرد برای لبخند هایی که نزدی...
شیطنت هایی که نکردی...
حالی که نمیدانم در چند سالگی برایت اتفاق خواهد افتاد..
ان روز دلت برای خودت تنگ میشود..و چه دلتنگیِ دردناکی...
برای خودت چای میریزی و در اینه..
ادمی را تماشا میکنی
که هیچ وقت در هیچ کدام از رویاهای کودکی..
ارزویش را نکرده بودی..
دیدگاه ها (۳)

از کدام دوست داشتن حرف میزنی؟من تا به حال ندیده ام کسی دلباخ...

‌شما حرف خودتان را بزنید!اما من میگویم:آدم که شاد نباشدبا شا...

به واقع...گاهی....هیچ دوست داشتنی در کار نیست!و ما ناچارابه ...

نیـایـش صبحگاهیخـــدای عــزیز و مـهربان!مهربانیت همانند اموا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط