بنگچان با دیدن به هوش اومدنش از جا پرید
* توی احمق ! میدونی چقدر نگرانت شدیم ؟ این چه کاری بود که کردی
با حرف های بنگچان یادش اومد چیکار کرده و روش رو برگردوند
بنگچان دوباره ساکت نشست جونگین و چانگبین وارد اتاق شدن
“ سونگمین به هوش اومدی ؟ میدونی چقدر نگرانت شدیم
• دکتر گفت میتونی بری خونه باهامون میای طبقه دهم وسایلت جمع کن
٪ نمیخوام
بنگچان و چانگبین از اتاق بیرون رفتن تا کار های بیمارستان رو انجام بدن و سونگمین اروم اشک میریخت
“ سونگمین… هرچی شده میتونی بهم اعتماد کنی و بگی من همیشه گوش میدم
٪ جونگین چ..چیکار کنم…؟
“ توی چه مورد
٪ اون مامویت جهنمی رو یادته ؟ و بالایی که بعدش سر همه اومد مقصرش منم… تقصیر من بود جونگین چیکار کنم…؟
از جاش بلند شد و دست های جونگین رو گرفت
“ اروم باش منظورت از این حرف چیه…؟
٪ م..من… به دشمنامون گفتم… نقشه رو لو دادم… همه چیزو گفتم… به خاطر من فلیکس و بقیه…
سونگمین. رو بغل کرد و اروم نوارشش کرد
“ اروم باش چیزی نیست… کامل توضیح بده چی شد
٪ اونا تهدیدم کردن…
با این حرف جونگین از جاش پرید
“ منظورت چیه ؟ چرا بهمون نگفتی ؟
٪ میترسیدم ازم متنفر بشین… چند سال تهدیدم میکردن ولی نتونستم چیزی بگم
“ اروم باش تموم شده…. بهش فکر نکن نیازی نیست کسی چیزی بدونه خودم یک فکری براش میکنم باشه ؟
خوشحال بود که جونگین اینقدر بهش کمک میکرد. اون همیشه منطقی بود و بهترین تصمیم هارو میگرفت
لبخندی زد و بغلش کرد
در اتاق هیونجین رو باز کرد بیدارش کرد
_ پاشو سونگمین به هوش اومد
سریع با شندین این خبر ازجاش پرید و حاضر شدن
قبل وارد شدنش یک حس خیلی بد وجودش رو گرفت و فرد مشکوکی رو دید ولی بهش اهمیت نداد
اهمیت ندادن به این موضوع درست بود…؟ اون فرد خیلی مشکوک بود باید به بقیه هم بگه
وارد اتاق سونگمین شدن و محکم بغلش کردن
+ چطوری تونستی…
# فقط قول بده هیچ وقت اینکارو نکنی ما پشتتیم و نمیزاریم چیزی بشه
سرش رو به نشونه تایید تکون داد
_ راستی داشتم. میومدم یک فرد مشکوک دیدم نمیدونم چرا ولی اصلا بهش حس خوبی نداشتم
* اوکی مرسی گفتی فلیکس
+ من میرم دستشویی برمیگردم
احساس میکرد یکی داره دنبالش میکنه ولی بهش اهمیت نداد دور و برش رو نگاه کرد حواسش نبود کجا داره میره کنارش هیچ کسی نبود و اونجا هم تاریک بود
یکی هلش داد و سرش به دیوار برخورد کرد
+ اخخ چیکار میکنی ؟
فرد با لباس مشکی و صورت پوشیده به سمتش اومد این همون بود که با فلیکس دیده بود
+ تو کدوم خری…؟
موهاش رو گرفت و به سمت خودش کشید دستمالی رو جلو دهنش گرفته بود نفسش بند اومده بود و چشم هاش تار شده بود و روی زمین افتاد
چانگبین سریع تا اینو دید شروع به فیلم برداری کرد و یواشکی ردیابی به سمت یکیشون انداخت و فرار کرد
در با شتاب باز شد و همه به سمت چانگبین برگشتن
٪ چ..چند نفر… هیونجین رو دزدیدن
_ م..منظورت چیه…!؟
سریع ویدیو کوتاه رو نشونشون داد
٪ بهش ردیاب زدم میتونیم پیداشون کنیم
# بهتره چند نفر بمونن و چند نفر بریم
_ اره… هان و چانگبین بمونن پیش سونگمین
چانگبین ردیاب رو به جونگین داد و سریع از اتاق خارج شدن و با سرعت به مکان حرکت کردن
چشم هاشو باز کرد درد بدی سرش احساس میکرد به دیوار بسته شده بود
+ چ..چرا منو اوردیی اینجا ؟
• اوه چه بد منو یادت نیست هیونجین یا بهتره بگم برادر هجین
با این اسمی که شنید چشم هاش گرد شد و رنگش پرید
+ چی از جونم میخوای ؟
پسر مقابل ماسکش رو در اورد
درست فکر میکرد اون دوست بچگی هاش و دوست پسر برادرش بود اون اشغال باعث خودکشی داداشش شده بود
صداش رو بالا برد و شروع به داد زدن کرد
+ توی عوضی باید بمیری ! چرا چرا دست از سرمون برنمیداری و نمیمیری !؟
بغض کرده بود و سعی میکرد خودش رو از زنجیر ها ازاد کنه
• هیس هیونجین کوچولو کارمون زود تموم میشه اول تورو به فاک میدم بعدش نوبت اون پسره اسمش… اها لی فلیکس میشه بدن خوبی هم داره
با این حرف از کوره در رفت و گلد محکمی به پهلو پسر زد
+ خفه شو لعنتی !
• نه اینجوری نشد
زنجیر رو کشید و اونو به سمت خودش اورد
• میدونستی دوستات دارن میان ؟ یک ردیاب زدن فقط کافیه پاشون رو توی این اتاق بزارن تا تله فعالت بشه و تموم
شروع کرد به بلند خندیدن و هیونجین هرلحظه بیشتر میلرزید… نه… اگه درو باز میکردن…
نگاهان صدای پا اومد و در باز شد…
• وقتشه
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.