ازمترسک ها جزیک لبخند پشت آن چهره وخیمشان انتظاری نمیرو
ازمترسک ها جزیک لبخند پشت آن چهره وخیمشان انتظاری نمیرود"
آنها پیشتر آستین هایشان را برای یک زندگی تلخ بالا زده بودند؛
آنها دریک سوتفاهم خندیدند و دریک حادثه عاشق شده اندو در غروب یک روزسرد برای همیشه رهاشده اند...
آنها دلبسته کلاغهاشدند...
آنها برای دوست داشته شدن همه چیزشان رادادند
کلاهشان را...
دستهایشان را...
ودرآخر زیربار این همه تهمت سیاه شدند...
اما این کلاغ هابودند ک مزرعه راخوردندو دانه هایشان را بردند و به آنهاخندیدند...
یادمان باشد ک مترسک ها روزی وجودشان نه انکار میشد و ن ترسناک...
و میدانم دراین دنیا هیچ چیزمثل "مترسک" شبیه من نیست...
#محمد_(محسن)_بهمئی
آنها پیشتر آستین هایشان را برای یک زندگی تلخ بالا زده بودند؛
آنها دریک سوتفاهم خندیدند و دریک حادثه عاشق شده اندو در غروب یک روزسرد برای همیشه رهاشده اند...
آنها دلبسته کلاغهاشدند...
آنها برای دوست داشته شدن همه چیزشان رادادند
کلاهشان را...
دستهایشان را...
ودرآخر زیربار این همه تهمت سیاه شدند...
اما این کلاغ هابودند ک مزرعه راخوردندو دانه هایشان را بردند و به آنهاخندیدند...
یادمان باشد ک مترسک ها روزی وجودشان نه انکار میشد و ن ترسناک...
و میدانم دراین دنیا هیچ چیزمثل "مترسک" شبیه من نیست...
#محمد_(محسن)_بهمئی
۴۳۵
۲۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.