تبدیل
تبدیل
پارت۸
لی: بانو بهتره استراحت کنید بعد اون روز همش توی فکر هستید استراحت نمیکنید
دستم و براش تکون دادم که ساکت شه که انگار اثر کرد و ساکت شد
از اون شب جشن که از هوش رفتم وقتی به هوش اومدم توی عمارت خودم بودم و خبری از کوک و خانواده اش نبود
ولی ذهنم درگیر اون تصویری بود که قبل بی هوش شدنم توی ذهنم شکل گرفت
تصویر بانوی زیبایی بود که داشت فرار میکرد از دست مرد تنومند و خوش چهره ای اما سوال اینجاس اون بچه ای که زن باهاش فرار میکرد چرا شبیه کودکی من بود؟
فقط این نیستاز اونشب به بعد همش کابوس های ترسناکی میبینم
که همون مرد زن رو اعدام میکنه و دختر کوچولو طی هر فرصتی فرار میکنه ولی در آخر اون دختر و میگیره و زندانی میکنه
و بعد از اون دیگه چیزی نمیتونم ببینم
به آقای لی چیزی در این باره نگفتم
اما بهتره به کتابخونه ای که خیلی وقته از به اونجا رفتن منع شدم برم درسته پدرم ممنوع کرده ولی شاید جواب این کابوس هام رو بتونم پیدا کنم
با این فکر بلند شدم و لباس هام و مرتب کردم و یواشکی به سمت کتابخونه حرکت کردم
باید میرفتم طبقه زیرزمین عمارت
آه اه چقدر خاک
خیلییی کثیف بوددد مطمئنم از وقتی پدرم مرده اینجا تمیز نشده
یعنی ۱۵سال
هووف کلید و از جیب رو پوش بافتم در آوردم و در و باز کردم و رفتم داخل که پام رفت روی یه چیز لزج و چندش و خوردم زمین
اخخخخخخخ باسنممممم
فک کنم دیگه کلا صاف شدد
به سختی درحالی که زیرلب غر غر میکردم بلند شدم و به سمت قفسه ها حرکت کردم
بزار ببینم خودشهههه
کتاب های متعلق به تاریخ خاندان جانگ پسر اول جانگ هوسوک
با ذوق فراوان کتابی که متعلق به زندگی پدرم بود و برداشتم و انداختم توی کیفم و به سمت اتاقم حرکت کردم
پارت۸
لی: بانو بهتره استراحت کنید بعد اون روز همش توی فکر هستید استراحت نمیکنید
دستم و براش تکون دادم که ساکت شه که انگار اثر کرد و ساکت شد
از اون شب جشن که از هوش رفتم وقتی به هوش اومدم توی عمارت خودم بودم و خبری از کوک و خانواده اش نبود
ولی ذهنم درگیر اون تصویری بود که قبل بی هوش شدنم توی ذهنم شکل گرفت
تصویر بانوی زیبایی بود که داشت فرار میکرد از دست مرد تنومند و خوش چهره ای اما سوال اینجاس اون بچه ای که زن باهاش فرار میکرد چرا شبیه کودکی من بود؟
فقط این نیستاز اونشب به بعد همش کابوس های ترسناکی میبینم
که همون مرد زن رو اعدام میکنه و دختر کوچولو طی هر فرصتی فرار میکنه ولی در آخر اون دختر و میگیره و زندانی میکنه
و بعد از اون دیگه چیزی نمیتونم ببینم
به آقای لی چیزی در این باره نگفتم
اما بهتره به کتابخونه ای که خیلی وقته از به اونجا رفتن منع شدم برم درسته پدرم ممنوع کرده ولی شاید جواب این کابوس هام رو بتونم پیدا کنم
با این فکر بلند شدم و لباس هام و مرتب کردم و یواشکی به سمت کتابخونه حرکت کردم
باید میرفتم طبقه زیرزمین عمارت
آه اه چقدر خاک
خیلییی کثیف بوددد مطمئنم از وقتی پدرم مرده اینجا تمیز نشده
یعنی ۱۵سال
هووف کلید و از جیب رو پوش بافتم در آوردم و در و باز کردم و رفتم داخل که پام رفت روی یه چیز لزج و چندش و خوردم زمین
اخخخخخخخ باسنممممم
فک کنم دیگه کلا صاف شدد
به سختی درحالی که زیرلب غر غر میکردم بلند شدم و به سمت قفسه ها حرکت کردم
بزار ببینم خودشهههه
کتاب های متعلق به تاریخ خاندان جانگ پسر اول جانگ هوسوک
با ذوق فراوان کتابی که متعلق به زندگی پدرم بود و برداشتم و انداختم توی کیفم و به سمت اتاقم حرکت کردم
۷.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.