چگونه فراموشت کنم
چگونه فراموشت کنم،
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که از خرابه های هرزگی به قصر سفید عشق هدایتم کردی
وعاشقی بی قرار و یاری باوفا برای خویش ساختی
آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را برای خود پذیرفتی
وبرای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی
و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم و تپش قلبت را حس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم
برایم تمامی اسمها بیگانه شدهاند و همه خاطرات مرده اند
دستم را به #تو می دهم قلبم را به #تو می دهم
فکرم را به #تو می دهم بازوانم را به #تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که مپرس با من غریبه اند و تمامی لحظه ها #تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که قلم سبزم را به #تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند
پیشتر ها سبز زا نمی شناختم ؛ بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم، سبز را با #تو شناختم و دلم می خواهد با یاد #تو همیشه سبز بنویسم
دستت را به من بده فکرت را به من بده سرت را به روی شانه هایم بگذار و بگذار عطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم.......
#ادامه_پست_بعد
#یکشنبه_۲۴_تیر_۱۳۹۷
#۰۱_۳۲`
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که از خرابه های هرزگی به قصر سفید عشق هدایتم کردی
وعاشقی بی قرار و یاری باوفا برای خویش ساختی
آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را برای خود پذیرفتی
وبرای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی
و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم و تپش قلبت را حس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او را خواهم یافت
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم
برایم تمامی اسمها بیگانه شدهاند و همه خاطرات مرده اند
دستم را به #تو می دهم قلبم را به #تو می دهم
فکرم را به #تو می دهم بازوانم را به #تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که مپرس با من غریبه اند و تمامی لحظه ها #تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند
چگونه فراموشت کنم، #تو را
که قلم سبزم را به #تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند
پیشتر ها سبز زا نمی شناختم ؛ بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم، سبز را با #تو شناختم و دلم می خواهد با یاد #تو همیشه سبز بنویسم
دستت را به من بده فکرت را به من بده سرت را به روی شانه هایم بگذار و بگذار عطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم.......
#ادامه_پست_بعد
#یکشنبه_۲۴_تیر_۱۳۹۷
#۰۱_۳۲`
- ۵.۸k
- ۲۳ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط