بنده وار آمدم به زنهارت - که نـــدارم سـلاح پیکارت
بنده وار آمدم به زنهارت - که نـــدارم سـلاح پیکارت
متفق میشوم که دل ندهم - معتقد میشوم دگر بارت
غیرتم هست و اقتدارم نیست- که بپوشم ز چــشم اغیارت
من هم اول که دیدمت گفتم-حذر ازچشم مست خونخوارت
دیده شاید که بی تو برنکند - تا نبیند فـــراق دیدارت
تو ملولی و دوستان مشتاق - تو گریزان و ما طلبکارت
چشم سعدی بخواب بیند خواب- که ببسـتی به چشم سحارت
تو بدین هر دو چشم خواب آلود- چه غم از چشمهای بیدارت
متفق میشوم که دل ندهم - معتقد میشوم دگر بارت
غیرتم هست و اقتدارم نیست- که بپوشم ز چــشم اغیارت
من هم اول که دیدمت گفتم-حذر ازچشم مست خونخوارت
دیده شاید که بی تو برنکند - تا نبیند فـــراق دیدارت
تو ملولی و دوستان مشتاق - تو گریزان و ما طلبکارت
چشم سعدی بخواب بیند خواب- که ببسـتی به چشم سحارت
تو بدین هر دو چشم خواب آلود- چه غم از چشمهای بیدارت
۳۴۳
۰۸ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.