((part ⁶))
((part ⁶))
تهیونگ: گفتم ببرینش(داد)
+چشم قربان
ویو ا. ت
چشامو باز کردم که دیدم تو یه اتاق با تب قرمزم.... متوجه شدم که دست و پام بسته شده... دوروبرو نگا کردم دیدم کلی وسایل شکنجه بود.... ترسیدم و داد زدم
ا. ت: آهای... کسی نیس.... چرا منو اوردین این جا(داد)
ویو ا. ت
یه دفه یی در اتاق باز شد و دو نفر اومدن تو... یکیشون آشنا بود فکنم کوک بود چون چند بار کوک صداش کردن ولی اون یکی دیگرو نمی شناختم
جونگ کوک: ایشون جناب کیم تهیونگ هستن
ا. ت: برام مهم نیس شما همتون اشغالین.... دستمو باز کن(داد)
تهیونگ: به این زودی می خوای بری؟... تو قراره اینجا تنبیه بشیو ذره ذره بمیری... الانم اماده ی تنبیه هستی؟
ا. ت: تنبیه؟.... نه نه... اونم با این وسایل... خواهش میکنم بزار برم من هیچ کاری نکردم که باید تاوان پس بدم
تهیونگ: تو اره ولی اون بابای کثافطط یه غلطی کرده که تو باید تاوانشو بدی
ا. ت: با بابای من درس حرف بزن... اون هیچکاری نکرده... درضمن این تویی که کثافطی نه بابای من
تهیونگ: پس چیزی نمیدونی نه... از حرفت پشیمون میشی
ویو ا. ت
همین جوری که حرف می زد وسایل دردناک شکنجرو بر می داشت و نشونم می داد و منم از ترس می لرزیدم
تهیونگ: که می خواستی فرار کنی ها؟(پوزخند)
ا. ت: من... من
تهیونگ: هیس... خفه شو!
ویو ا. ت
بعد یه میلرو برداشت گذاشت رو اتیش
تهیونگ: یه کاری با پاهات میکنم که دیگه نتونی رو پاهات وایسی
امیدوارم خشتون اومده باسه کیوتام💞
نظرتونم حتما حتما تو کامنتا بگید💗💗
تهیونگ: گفتم ببرینش(داد)
+چشم قربان
ویو ا. ت
چشامو باز کردم که دیدم تو یه اتاق با تب قرمزم.... متوجه شدم که دست و پام بسته شده... دوروبرو نگا کردم دیدم کلی وسایل شکنجه بود.... ترسیدم و داد زدم
ا. ت: آهای... کسی نیس.... چرا منو اوردین این جا(داد)
ویو ا. ت
یه دفه یی در اتاق باز شد و دو نفر اومدن تو... یکیشون آشنا بود فکنم کوک بود چون چند بار کوک صداش کردن ولی اون یکی دیگرو نمی شناختم
جونگ کوک: ایشون جناب کیم تهیونگ هستن
ا. ت: برام مهم نیس شما همتون اشغالین.... دستمو باز کن(داد)
تهیونگ: به این زودی می خوای بری؟... تو قراره اینجا تنبیه بشیو ذره ذره بمیری... الانم اماده ی تنبیه هستی؟
ا. ت: تنبیه؟.... نه نه... اونم با این وسایل... خواهش میکنم بزار برم من هیچ کاری نکردم که باید تاوان پس بدم
تهیونگ: تو اره ولی اون بابای کثافطط یه غلطی کرده که تو باید تاوانشو بدی
ا. ت: با بابای من درس حرف بزن... اون هیچکاری نکرده... درضمن این تویی که کثافطی نه بابای من
تهیونگ: پس چیزی نمیدونی نه... از حرفت پشیمون میشی
ویو ا. ت
همین جوری که حرف می زد وسایل دردناک شکنجرو بر می داشت و نشونم می داد و منم از ترس می لرزیدم
تهیونگ: که می خواستی فرار کنی ها؟(پوزخند)
ا. ت: من... من
تهیونگ: هیس... خفه شو!
ویو ا. ت
بعد یه میلرو برداشت گذاشت رو اتیش
تهیونگ: یه کاری با پاهات میکنم که دیگه نتونی رو پاهات وایسی
امیدوارم خشتون اومده باسه کیوتام💞
نظرتونم حتما حتما تو کامنتا بگید💗💗
۷.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.