در درونم

در درونم
پسری جوان،هرشب
عاشقت می شود،
برایش قصه میگویم...
خوابش میبرد
تو ازکنارما،هرشب میگذری
لبخندمیزنی...
نگاه میکنی
پتو را روی ما صاف میکنی...
و دورمیشوی...
یک شب،من و کودکی ام
تمام درهای خانه را،روی تو خواهیم بست؛
ودیگرنمیتوانی بروی...
دیدگاه ها (۳)

چه وسوسه ای دارد خدا بودن ...فکرش را بکن ...همیشه کنار تو .....

مــن بـــد شـــده ام آلـــوده بــه عـشـقتــ ...!!! ...

این روزها تلخ مـی گذرددستم مـی لرزداز توصیفش !همیـن بس کـه :...

بٰاشِــه تُو بُردی ...اینا بَرات اِفتِخــارَن؟تُو خَتمِ عـــ...

پارت پنجم:داستان از دیدگاه جیمین: جیمین بعد از اینکه فهمید پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط