میخواستم از عاشقی چیزی

میخواستم از عاشقی چیزی...
با دست خود بستند دهانم را !
#علیرضا_آذر
دیدگاه ها (۱)

بعد از تو پشت دستم،روی زبانم، اصلا روی تمام زندگی ام داغ میگ...

عاقبت رو می شود دستم و رسوا میشومبسکه از تو، مو به مو در شعر...

گاهی دلت می خواهد خودت را بغل کنیکه بفهمی زنده ایآدمیست دیگر...

آشنا ترینغریبه ای که می شناسمتویی...#محمد_هادی_فرج_الهی

پرچم عشقهمین گوشهپیراهن توست...(:مخاطب.خاص.همسرم #عاشقانه_ها...

یا گنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست دنیا پل باریکی بین بد و...

به افکارش، طناب بستندبه دیدارش، شب انکار بستند!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط