لعنت به قانون!
#لعنت_به_قانون!
ساعت سه سحر است و هربار عکس لطیفه را می بینم اشک از چشمانم جاری می شود تازه از شوک دهمزنگ و گریه های شبانه خلاص شده بودم که دردی تازه جای آن را پر کرد.
پدر لطیفه پشت گوشی می گفت اقا جان ما غریب مردم هستیم کارگریم نمی دانم چرا این بیمارستانی ها به من میخندند و تحویل نمی گیرند مگر چه گناهی دارم که اینگونه برخورد می کنند.مکثی می کند می گوید میدانی من هنوز دقیق نمیدانم هزینه پیوند کبد چقدر بود.هر بار چیزی می گفتندسیصد میلیون چهارصد میلیون نمیدانم.بغض گلویش را می گیرد میگوید دخترم را سالم آورده بودم حرف میزد ولی پسان بگونه شده بود که دیگر نه حرفی میزد و نه می توانست غذا بخورد.
میخواستم سوال دیگری بپرسم که ناگهان گفت میدانی لطیفه گشنه و تشنه از دنیا رفت حتی آب هم نمی توانست بنوشد.
قلبم آتش گرفت.نمیدانستم چه چیزی بگویم.خود را جم و جور کردم پرسیدم الان جنازه دخترت را تحویل گرفته ای؟پاسخ داد نه می گویند هفده میلیون بریز بحساب تا بتوانی جنازه را تحویل بگیری؛چیزی جز اینکه خدا مهربان است صبر کنید پیگیری میکنیم نمی توانم بگویم.در لحظه آخر خواهش میکنم عکسی از لطیفه برایم ارسال کن می گوید گوشی من ساده است صبر کن از گوشی بنده خدایی برات راهی میکنم.خداحافظی می کنیم.
در خلوت خودم بودم که دوست شاعر عزیزم اقای محسن مظفری در تلگرام پیامی میفرستد.گویا شعری درباری لطیفه سروده است.
و مرگ
چقدر می بارد!
از زمین
از زمان! ✅
و لطیفه
فرخنده وار
تبسم می کند!
و قانون
لعنت به قانون
که گلی را پژمرده می کند!
می خشکاند!
و... دوباره منقلب می شوم خدایا مگر در این زمین پهناور لطیفه جای چه کسی را تنگ کرده بود.خدایا این حق لطیفه نبود.خدایا کاش گشنه و تشنه جان نمیداد.
مسئولین بیمارستان می گویند چون خانواده لطیفه اتباع بیگانه و غیرمجاز بودند عملش نکردیم.خب اگرم مرد به ما ربطی ندارد قانون می گوید بمیرد.میخواست مریض نشود.میخواست مهاجر نشود.میخواست به شیراز و بیمارستان نمازی نیایید.
باز شعر در ذهنم تداعی می کند لعنت به قانون که گلی را پژمرده می کند.
محمد باقر غلامپور سحرگاه سی ام مرداد
.
پ ن: واقعا متاسفم... .
پ ن :لعنت به هر چیزی،هر چیییییزی ک این اجازه رو میده تا جون یه انسان گرفته بشه بخاطر....
.
#انسانم_آرزوست
#انسانیت_کوووووو
#انسانیت_کجاس
ساعت سه سحر است و هربار عکس لطیفه را می بینم اشک از چشمانم جاری می شود تازه از شوک دهمزنگ و گریه های شبانه خلاص شده بودم که دردی تازه جای آن را پر کرد.
پدر لطیفه پشت گوشی می گفت اقا جان ما غریب مردم هستیم کارگریم نمی دانم چرا این بیمارستانی ها به من میخندند و تحویل نمی گیرند مگر چه گناهی دارم که اینگونه برخورد می کنند.مکثی می کند می گوید میدانی من هنوز دقیق نمیدانم هزینه پیوند کبد چقدر بود.هر بار چیزی می گفتندسیصد میلیون چهارصد میلیون نمیدانم.بغض گلویش را می گیرد میگوید دخترم را سالم آورده بودم حرف میزد ولی پسان بگونه شده بود که دیگر نه حرفی میزد و نه می توانست غذا بخورد.
میخواستم سوال دیگری بپرسم که ناگهان گفت میدانی لطیفه گشنه و تشنه از دنیا رفت حتی آب هم نمی توانست بنوشد.
قلبم آتش گرفت.نمیدانستم چه چیزی بگویم.خود را جم و جور کردم پرسیدم الان جنازه دخترت را تحویل گرفته ای؟پاسخ داد نه می گویند هفده میلیون بریز بحساب تا بتوانی جنازه را تحویل بگیری؛چیزی جز اینکه خدا مهربان است صبر کنید پیگیری میکنیم نمی توانم بگویم.در لحظه آخر خواهش میکنم عکسی از لطیفه برایم ارسال کن می گوید گوشی من ساده است صبر کن از گوشی بنده خدایی برات راهی میکنم.خداحافظی می کنیم.
در خلوت خودم بودم که دوست شاعر عزیزم اقای محسن مظفری در تلگرام پیامی میفرستد.گویا شعری درباری لطیفه سروده است.
و مرگ
چقدر می بارد!
از زمین
از زمان! ✅
و لطیفه
فرخنده وار
تبسم می کند!
و قانون
لعنت به قانون
که گلی را پژمرده می کند!
می خشکاند!
و... دوباره منقلب می شوم خدایا مگر در این زمین پهناور لطیفه جای چه کسی را تنگ کرده بود.خدایا این حق لطیفه نبود.خدایا کاش گشنه و تشنه جان نمیداد.
مسئولین بیمارستان می گویند چون خانواده لطیفه اتباع بیگانه و غیرمجاز بودند عملش نکردیم.خب اگرم مرد به ما ربطی ندارد قانون می گوید بمیرد.میخواست مریض نشود.میخواست مهاجر نشود.میخواست به شیراز و بیمارستان نمازی نیایید.
باز شعر در ذهنم تداعی می کند لعنت به قانون که گلی را پژمرده می کند.
محمد باقر غلامپور سحرگاه سی ام مرداد
.
پ ن: واقعا متاسفم... .
پ ن :لعنت به هر چیزی،هر چیییییزی ک این اجازه رو میده تا جون یه انسان گرفته بشه بخاطر....
.
#انسانم_آرزوست
#انسانیت_کوووووو
#انسانیت_کجاس
۴.۲k
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.