نمی دانم کجایی!... اما می دانم هرجا سکونت داری و خیمه ی ز
نمی دانم کجایی!... اما می دانم هرجا سکونت داری و خیمه ی زیبایت برپا شده، آن جا، زیباترین نقطه ی دنیا می شود و سرسبزترین مرکز هستی!... با خودم فکر می کنم این سبزه ها، به عشق روی تو و شوق حضورت قیام کرده اند و درخت ها، به اذن تو برخواسته اند!... آب های مواج، دل شوره ی غیبت تو را گرفته اند و بادها، سرگردان حضورت شده اند!...
می بینی آقا! طبیعت هم از دوری تو بی تاب شده است!... می دانم وقتی بیایی، همه چیز می شود بهاری! نه تابستان گرمی می آید! نه پائیز بلاتکلیفی و نه زمستان سردی!... همه چیز می شود رنگ تو!...
می بینی آقا! طبیعت هم از دوری تو بی تاب شده است!... می دانم وقتی بیایی، همه چیز می شود بهاری! نه تابستان گرمی می آید! نه پائیز بلاتکلیفی و نه زمستان سردی!... همه چیز می شود رنگ تو!...
۲.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.