آهسته

آهسته
آرام، دستت را بر من بگذار
و هم‌چون روزگارت
مرا سخت مفشار
که در میان انگشتانت در هم می‌شکنم
بیش از این نزدیک میا
بیش از این دور مرو
همان‌جا که هستی
خفته باشی آرام
که بالین تو
یکی از دریچه‌های دل من است....
دیدگاه ها (۰)

چه بوسیدنی است...زنی آلوده به سردی و سکوت...که دل و دست اش.....

پاییز ...هر قدر هم که دلبر باشد و گیسو طلاهر قدر هم که طناز ...

نیستیو دلتنگیخیابانی‌ست بی انتها...که از هیچ سمتیقرار نیست ب...

ناز کن باااانوی نازم من خریدارش شومقلب خود از عشق ...

نمی دانیمردانی هستند که هیچ چیز آنها را از خود‌ بی‌خود نمی ک...

آنها که از کوه ها مستحکم تر اند

صدای پات رو میشنوم که از دور داری میای. ینی خیلی‌وقت بود که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط