قرارمون باشه یه عصرِ بارون خورده ی پاییزی، یه پیاده رویِ
قرارمون باشه یه عصرِ بارون خوردهی پاییزی، یه پیاده رویِ خلوت که دستمو بگیری و تا بیام بگم خسته شدم، بگی یه کم دیگهم قدم بزنیم... که طبق معمول پاییز که آدم سر درنمیاره چی بپوشه، لباس گرم نپوشم و یهو باد شه یخ کنم و بگی بدوییم گرمت شه تا برسیم به اولین کافه و بریم بشینیم قهوه با طعم لبخند و نگاه بخوریم...
قرارمون باشه پاییز اونجا که هوهویِ باد صدامونو تو خودش گُم میکنه و جوری همو بغل میکنیم باد نتونه از بینمون رد شه و من جوری که نفسام بخوره به گردنت.
زیرِ گوشت بگم:
دیدی ما رسمِ پاییزو عوض کردیم؟! دیدی پاییز فصلِ اومدنه نه رفتن؟!
پاییز فصل اومدنه نه رفتن... اینو از هوای عاشقانه هر عصرش و عکسای نارنجی دونفرهشم میفهمن همه و خودشونو میزنن به اون راه...
پس قرارمون شد پاییز! باشه؟!
🥺🥺
قرارمون باشه پاییز اونجا که هوهویِ باد صدامونو تو خودش گُم میکنه و جوری همو بغل میکنیم باد نتونه از بینمون رد شه و من جوری که نفسام بخوره به گردنت.
زیرِ گوشت بگم:
دیدی ما رسمِ پاییزو عوض کردیم؟! دیدی پاییز فصلِ اومدنه نه رفتن؟!
پاییز فصل اومدنه نه رفتن... اینو از هوای عاشقانه هر عصرش و عکسای نارنجی دونفرهشم میفهمن همه و خودشونو میزنن به اون راه...
پس قرارمون شد پاییز! باشه؟!
🥺🥺
۲.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.