آذر بانوی بی قرار پاییز

آذر بانوی‌ بی قرار پاییز
گیسوان گندم گونش را
رها می‌سازد در سرخی شراره ی عشق
و در وسوسه ای خیال انگیز
سرخی دلفریب لبانش،
طعم بوسه های باران را
پیوند می زند بر گلبرگ های نیاز...
و پاییز را آنگونه به جاودانگی می رسانَد
که در هُرم بی همتای حضورش
برگ برگ کوچه باغ دل لبریز می شود
از تلالویی بی پایان.....


سمیه_خلج
دیدگاه ها (۱)

ترک دارد دلم همچون انارِ آخرِ پاییزهمه شبهایِ دلتنگی بدونِ ت...

هجران و شبِ وصل و غمِ تلخِ جداییدر ‌عشقِ تو دیدیم و شنیدیم و...

اگر حرف‌های دلم بی‌اگر بوداگر فرصت چشم من بیشتر بوداگر می‌تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط