حالـــآ فه‍ـــمیدم چِــرا ه‍ـــیچــ ←دوست → ی ندارم ....

حالـــآ فه‍ـــمیدم چِــرا ه‍ـــیچــ ←دوست → ی ندارم ....

چـــرا رازامو به یه عروسک میگم ...

امروز بعد از یه عااااااالمه دری وری و چرت و پرت از طرف سه تا کسایی که تو زندگیم داشتم فهمیدم...

میگن باهات قهریم ...
تو دختر : ↓
چرت ..
بیشور ..
بیتربیت...
زبون نفهم ...
و خودخواهی..
میگن تو تنهایی تا اخر عمرت میمونی بدبخت ... و حرفای زشت دیگه ...

و آخر از همه ...

دوستم میگه عاشق عشقتم ...
میدونه چقدر روش حساسم...
حتی اگه به خواد حرسمو در بیاره ...
میدونه من تو دوستی اندازه سر سوزن کم نمیزارم ...
میدونه مریضه قلبی دارم ...
میدونه اگه حرص بخورم یا گریه کنم خون بالا میارم ...


ولی شخصیتشو نشون داد ...
تو ابن همه مشکل کوه غم رو دوشم اضافه کرد ..
گفت به هیچ جا نمی رسی عشقت ماله منه ..
ولی من کاری میکنم از امروز ↓↑

دنــــــیــــا بفه‍مه‍ کی ام !!!!
بدونن با من در افتادن تاوان سختی داره ...
درسته سنم کمه ولی عقلم بیشتره ..

از امروز دور دوستی و عــــشـــق خــط
←قرمــــز → کشیدم ...


حوالی من عشق ممنوع ...
تنها ...با یه مادر ... و یه عروسک و هدفون ... دارایی من ....

تمام....