لطفا نظر بدین
لطفا نظر بدین
پارت④
*تیفانی*
با تعجب بهش گفتم ـ چشه ته یون؟؟؟
یهو صدای هق هقش بلند شد. - اتفاقی افتاده جیمین؟؟؟براچی گریه میکنی؟
چیزی نگفت،باصدای بلند گفتم -اخه چرا چیزی نمیگی ها؟زود باش بگو چشه اجیم -ت..ته یون غ..غش کرده الانم بیمارستانه حالشم ز..زیاد خوب نیست.
وقتی اینو شنیدم زبونم بند اومد نتونستم چیزی بگم پاهامم خیلی میلرزیدن دیگه نمیتونستم بایستم نشستم رو تخت و شروع کردم به گریه کردن.-تیفی چت شد یهو؟
نمیتونستم حرف بزنم -چرا چیزی نمیگی تیفی چت شده؟
اب دهنمو قورت دادمو بزور تونستم حرف بزنم -خب الان کدوم بیمارستانین؟
اسم بیمارستانو گفت منم اشکامو پاک کردمو لباسامو عوض کردمو رفتم بیمارستان.زود رفتم پیش جیمین بهش سلام کردمو گفتم-حالش بهتر نشد؟-نه
یهو یه خانمی اومد یه گوشی دستش بود.گوشیو بهم دادو گفت-این گوشی مال همون خانمیه که الان تو اتاقه.
ازش تشکر کردمو گوشیو گرفتم و گفتم-خب به هوش اومد یانه؟-فعلا نه.
نشستم رو صندلی و همش خدا خدا میکردم که حال اجیم خوب شه و به هوش بیاد.یهو صدای زنگ گوشیش بلند شد یه نگاهی بهش انداختم،یونا بود -الو بله یونا -الو سلام خوبی ته یون؟ -راستش من ته یون نیستم-خب پس ته یون کجان؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم-ته یون الان بیمارستانه -براچی؟چی شده مگه؟ -غش کرده الانم بیهوشه.
*یونا*
-وایسا ببینم تو داری شوخی میکنی؟ -وا!شوخیم کجا بود؟-باشه باشه کدوم بیمارستانین الان؟؟
اسم بیمارستانو گفت و زود رفتم بیرون وقی خواستم سوار ماشین بشم سوهیون صدام کرد ـ بله سوهیون ـ کجا میری؟ ـ اممم کار دارم و میخوام برم ـ یعنی نمیخوای بگی؟
چیزی نگفتمو سوار ماشینم شدمو رفتم بیمارستان.یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد جسیکا زنگ زده بود. ـ الو سلام جسیکا.....ای بابا ولی من نمیتونم بیام...باشه باشه بعدا میام.
قطع کردمو به راهم ادامه دادم تااینکه رسیدم بیمارستان.داشتم از پله ها میرفتم بالا که یه پسری با سرعت اومد پایین و بهم خورد و افتاد زمین.اول خندم گرفته بود ولی نخندیدم تا ضایه نشه رفتم نزدیکشو بهش گفتم ـ خوبی؟چیزیت نشد که؟
زود بلند شد همونجا ایستاده بود ـ ن..نه چیزیم نشد.
یه لبخند زدم خواستم از کنارش رد شم که گفت ـ ببخشید میشه بگی اسمت چیه؟
رومو برگردوندمو گفتم ـ اسمم یوناس ـ خب منم لوهانم.
دستشو اورد جلو و گفت ـ خوشبختم ـ همچنین.
همونجور زل زده بود بهم گفتم ـ خب من دیگه باید برم.
سرشو تکون داد منم زود رفتم بالا و اونم به راهش ادامه داد.وای چه خوشگل بود اون پسره تو فکر لوهان بودم که یهو تیفی و جیمین رو دیدم رفتم پیششون و سلام کردم و گفتم ـ به هوش نیومد؟ تیفی ـ فعلا نه...راستی چرا اینقدر دیر کردی؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم ـ ا..اخه ت..ترافیک بود به خاطر همین دیر اومدم.
صورتشو اورد نزدیکمو تو گوشم گفت ـ هوم اره دیگه حتما ترافیکه همش به خاطر همون پسره بود.
یهو شروع کرد به خندیدن منم همونجا خشکم زده بود وای خدا این دیگه چی میگفت؟یعنی امکانشو داره مارو دیده باشه؟
*لوهان*
وااای خدا اون دختره....نکنه..نکنه افتادم تو دام عشقش.نه من نباید عاشقش بشم.تو همین فکرا بودم وقتی به خودم اومدم دیدم رسیدم دم خوابگاه...
پارت④
*تیفانی*
با تعجب بهش گفتم ـ چشه ته یون؟؟؟
یهو صدای هق هقش بلند شد. - اتفاقی افتاده جیمین؟؟؟براچی گریه میکنی؟
چیزی نگفت،باصدای بلند گفتم -اخه چرا چیزی نمیگی ها؟زود باش بگو چشه اجیم -ت..ته یون غ..غش کرده الانم بیمارستانه حالشم ز..زیاد خوب نیست.
وقتی اینو شنیدم زبونم بند اومد نتونستم چیزی بگم پاهامم خیلی میلرزیدن دیگه نمیتونستم بایستم نشستم رو تخت و شروع کردم به گریه کردن.-تیفی چت شد یهو؟
نمیتونستم حرف بزنم -چرا چیزی نمیگی تیفی چت شده؟
اب دهنمو قورت دادمو بزور تونستم حرف بزنم -خب الان کدوم بیمارستانین؟
اسم بیمارستانو گفت منم اشکامو پاک کردمو لباسامو عوض کردمو رفتم بیمارستان.زود رفتم پیش جیمین بهش سلام کردمو گفتم-حالش بهتر نشد؟-نه
یهو یه خانمی اومد یه گوشی دستش بود.گوشیو بهم دادو گفت-این گوشی مال همون خانمیه که الان تو اتاقه.
ازش تشکر کردمو گوشیو گرفتم و گفتم-خب به هوش اومد یانه؟-فعلا نه.
نشستم رو صندلی و همش خدا خدا میکردم که حال اجیم خوب شه و به هوش بیاد.یهو صدای زنگ گوشیش بلند شد یه نگاهی بهش انداختم،یونا بود -الو بله یونا -الو سلام خوبی ته یون؟ -راستش من ته یون نیستم-خب پس ته یون کجان؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم-ته یون الان بیمارستانه -براچی؟چی شده مگه؟ -غش کرده الانم بیهوشه.
*یونا*
-وایسا ببینم تو داری شوخی میکنی؟ -وا!شوخیم کجا بود؟-باشه باشه کدوم بیمارستانین الان؟؟
اسم بیمارستانو گفت و زود رفتم بیرون وقی خواستم سوار ماشین بشم سوهیون صدام کرد ـ بله سوهیون ـ کجا میری؟ ـ اممم کار دارم و میخوام برم ـ یعنی نمیخوای بگی؟
چیزی نگفتمو سوار ماشینم شدمو رفتم بیمارستان.یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد جسیکا زنگ زده بود. ـ الو سلام جسیکا.....ای بابا ولی من نمیتونم بیام...باشه باشه بعدا میام.
قطع کردمو به راهم ادامه دادم تااینکه رسیدم بیمارستان.داشتم از پله ها میرفتم بالا که یه پسری با سرعت اومد پایین و بهم خورد و افتاد زمین.اول خندم گرفته بود ولی نخندیدم تا ضایه نشه رفتم نزدیکشو بهش گفتم ـ خوبی؟چیزیت نشد که؟
زود بلند شد همونجا ایستاده بود ـ ن..نه چیزیم نشد.
یه لبخند زدم خواستم از کنارش رد شم که گفت ـ ببخشید میشه بگی اسمت چیه؟
رومو برگردوندمو گفتم ـ اسمم یوناس ـ خب منم لوهانم.
دستشو اورد جلو و گفت ـ خوشبختم ـ همچنین.
همونجور زل زده بود بهم گفتم ـ خب من دیگه باید برم.
سرشو تکون داد منم زود رفتم بالا و اونم به راهش ادامه داد.وای چه خوشگل بود اون پسره تو فکر لوهان بودم که یهو تیفی و جیمین رو دیدم رفتم پیششون و سلام کردم و گفتم ـ به هوش نیومد؟ تیفی ـ فعلا نه...راستی چرا اینقدر دیر کردی؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم ـ ا..اخه ت..ترافیک بود به خاطر همین دیر اومدم.
صورتشو اورد نزدیکمو تو گوشم گفت ـ هوم اره دیگه حتما ترافیکه همش به خاطر همون پسره بود.
یهو شروع کرد به خندیدن منم همونجا خشکم زده بود وای خدا این دیگه چی میگفت؟یعنی امکانشو داره مارو دیده باشه؟
*لوهان*
وااای خدا اون دختره....نکنه..نکنه افتادم تو دام عشقش.نه من نباید عاشقش بشم.تو همین فکرا بودم وقتی به خودم اومدم دیدم رسیدم دم خوابگاه...
۱۵.۵k
۱۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.