دختر چادر سفید سینی چایی به دست

دختر ِچادر سفید سینی ِچایی به دست!
ایکه هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!

معذرت میخواهم از اینکه به خوابت آمدم
خسته ام ازبی توبودن، درد ِتنهایی بد است

می نشستی روبرویم کاش، دلتنگ توام
میروی باناز وهی باعشوه می آیی بد است

من غریبه نیستم کافی یک فنجان ِ چای
بیش‌ازاین‌من‌را‌اگرشرمنده‌بنمایی‌بد است

می کشم حالا که قلیان ِ بلور آورده ای
گرچه دکتر گفته تنباکوی ِ نعنایی بد است

از حسودان ترس دارم با شکوفه دادنت
ای هلوی ِچارفصل ِمن! شکوفایی بد است

آی دریا چشم ِ جنگل پلک ِ ابرو ابر و مه!
رحم کن بالا بلا! این قدر زیبایی بد است
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۳)

من به زیبایی چشمِ تو غزل می خواهممن به گرمای هوای تو بغل می ...

ساختن واژه ای به نام "فردا" بزرگترین اشتباه انسان بود،تا زما...

یک قدم سویم بیایی،سوی تو پر می کشمطرح پـروازم به سویت را کبو...

هنگامی که باران می بارد، درست است که تنها قدم زدن طعم دلپذیر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط