Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part2۴
شیرین:مثلا چی؟
امیرعلی:اینک میکائل بجز مافیا پلیس هم بوده و بجز اینا با زنش مثل پرنسس ها رفتار میکرده
شیرین:واقعا؟جلل خالق خب بگو
امیرعلی:میکائل قبل اینک مافیا بشه پلیس مخفی بوده بعدش چون میرفته مافیا هارو میگرفته علاقه مند شده به این کار پس مخفیانه برای خودش یک باند خلافکاری درست میکنه و کم کم از یک باند میشه یک تیم بزرگ و بعد میکائل میشه بزرگ ترین مافیا و جوان ترین مافیا و خب جذاب ترین مافیا
شیرین:جون خب زنش چجوری بوده؟
امیرعلی:نمدونم ولی میگن دختر یکی از همکاراش تویی خرید فروش اسلحه بوده و عاشقش شده و اینک یک چیزی ک این پسر چند برابر جذاب میکنه اینکه با زنش مثل ملکه ها رفتار میکرده و خب ویژگی میکائل هم همینه اون روی زنا و دخترا خیلی حساسه و میگن اگه اونا نبودن هیچ مردی نبود احترام ویژه ای رو زنا و دخترا داره و خب زنش تو خونش نمزاشته زنش خم به ابروش بیاد اینقدر ک باهاش مهربون بوده مادرش و خواهرش میگفتن زن ذلیل و خب بادیگاردش وقتی میدیدن اینقدر با زنش مهربونه کلا پشم هاشون ریخته میشده
شیرین شروع میکنه به خندن
شیرین:خوشبحال زنش هی
امیرعلی:تو تایپت اینجور پسرایی؟
شیرین:اره یک جوری هایی یعنی تایپ هم دخترایی
امیرعلی:اره
شیرین:میگم گفتی ک میکائل مادر و خواهرشو و همون زنشو کشته چرا؟
امیرعلی:از خودش بشنوی بهتره
شیرین:بگو دیگ
امیرعلی:اسرار نکن خودش بگه من نمتونم بگم
شیرین:باشه یادم میمونه
امیرعلی:شیرین؟
شیرین:بله؟
امیرعلی:تو از سعید خوشت میاد؟
شیرین:کی؟من(باداد)
امیرعلی:چرا داد میزنی ترسیدم
شیرین:حاجی حالت خوبه؟اخه اون مرتیکع هول چی داره ک ازش خوشم بیاد
امیرعلی:همنجوری پرسیدم
شیرین:این حرفو اینجا زدی جای دیگ نزن باشه؟
امیرعلی:چشم شیرین خانوم
شیرین:اسمم مسخرست نه؟
امیرعلی:برعکس خیلی اسمت قشنگع مثل خودت
امیرعلی ک اینو گفت لپ هام سرخ شد و سرمو انداختم پایین
امیرعلی:وقتی لپ هات سرخ میشه جذاب تر میشی
شیرین:خب تاحالا کسی این حرف هارو نزده بهم یک جوری میشم
امیرعلی:دوست پسر نداشتی تاحالا؟
شیرین:نه بابا وقت اینجور چیزا نداشتم
امیرعلی:خب من میخوام بهت یک چیزی بگم
شیرین:بله؟
امیرعلی:من دوست دارم و ازت درخواست دارم ک باهام قرار بزاری
شوکه شده بودم و چیزی نگفتم ک امیرعلی نزدیکم شد و موهامو کنار زد و صورتشو نزدیکم کرد تا امد منو ببوسه صدای در پشت بوم ک با لگد باز شد دوتایمون ترسیدیم و به در نگاه کردیم ک با کسی ک دیدیم من یکی ک همونجا ترسیدم
Part2۴
شیرین:مثلا چی؟
امیرعلی:اینک میکائل بجز مافیا پلیس هم بوده و بجز اینا با زنش مثل پرنسس ها رفتار میکرده
شیرین:واقعا؟جلل خالق خب بگو
امیرعلی:میکائل قبل اینک مافیا بشه پلیس مخفی بوده بعدش چون میرفته مافیا هارو میگرفته علاقه مند شده به این کار پس مخفیانه برای خودش یک باند خلافکاری درست میکنه و کم کم از یک باند میشه یک تیم بزرگ و بعد میکائل میشه بزرگ ترین مافیا و جوان ترین مافیا و خب جذاب ترین مافیا
شیرین:جون خب زنش چجوری بوده؟
امیرعلی:نمدونم ولی میگن دختر یکی از همکاراش تویی خرید فروش اسلحه بوده و عاشقش شده و اینک یک چیزی ک این پسر چند برابر جذاب میکنه اینکه با زنش مثل ملکه ها رفتار میکرده و خب ویژگی میکائل هم همینه اون روی زنا و دخترا خیلی حساسه و میگن اگه اونا نبودن هیچ مردی نبود احترام ویژه ای رو زنا و دخترا داره و خب زنش تو خونش نمزاشته زنش خم به ابروش بیاد اینقدر ک باهاش مهربون بوده مادرش و خواهرش میگفتن زن ذلیل و خب بادیگاردش وقتی میدیدن اینقدر با زنش مهربونه کلا پشم هاشون ریخته میشده
شیرین شروع میکنه به خندن
شیرین:خوشبحال زنش هی
امیرعلی:تو تایپت اینجور پسرایی؟
شیرین:اره یک جوری هایی یعنی تایپ هم دخترایی
امیرعلی:اره
شیرین:میگم گفتی ک میکائل مادر و خواهرشو و همون زنشو کشته چرا؟
امیرعلی:از خودش بشنوی بهتره
شیرین:بگو دیگ
امیرعلی:اسرار نکن خودش بگه من نمتونم بگم
شیرین:باشه یادم میمونه
امیرعلی:شیرین؟
شیرین:بله؟
امیرعلی:تو از سعید خوشت میاد؟
شیرین:کی؟من(باداد)
امیرعلی:چرا داد میزنی ترسیدم
شیرین:حاجی حالت خوبه؟اخه اون مرتیکع هول چی داره ک ازش خوشم بیاد
امیرعلی:همنجوری پرسیدم
شیرین:این حرفو اینجا زدی جای دیگ نزن باشه؟
امیرعلی:چشم شیرین خانوم
شیرین:اسمم مسخرست نه؟
امیرعلی:برعکس خیلی اسمت قشنگع مثل خودت
امیرعلی ک اینو گفت لپ هام سرخ شد و سرمو انداختم پایین
امیرعلی:وقتی لپ هات سرخ میشه جذاب تر میشی
شیرین:خب تاحالا کسی این حرف هارو نزده بهم یک جوری میشم
امیرعلی:دوست پسر نداشتی تاحالا؟
شیرین:نه بابا وقت اینجور چیزا نداشتم
امیرعلی:خب من میخوام بهت یک چیزی بگم
شیرین:بله؟
امیرعلی:من دوست دارم و ازت درخواست دارم ک باهام قرار بزاری
شوکه شده بودم و چیزی نگفتم ک امیرعلی نزدیکم شد و موهامو کنار زد و صورتشو نزدیکم کرد تا امد منو ببوسه صدای در پشت بوم ک با لگد باز شد دوتایمون ترسیدیم و به در نگاه کردیم ک با کسی ک دیدیم من یکی ک همونجا ترسیدم
۶.۶k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.