فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید
فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
یک روز دیدم شیخ با تعجب به زنی با موهای بلند و بی حجاب نگاه میکند.بسیار تعجب کردم.ایشان هرگز به زن نا محرم حتی لحظه ای نظر نمی انداخت وحالا...
ایشان متوجه من شدند فرمودند:توهم میخواهی ببینی انچه من میبینم.عرض کردم: بله.ایشان فرمودند حالا ببین.
دیدم از بدن زن سرب مذاب به زمین میریزد.و مردانی که با شهوت به او نگاه میکردند،سرب مذاب به چشمانشان میپرید.و به ان سرایت میکرد.
شیخ فرمود:این زن راه میرود و روحش یقه مرا گرفته،او راه میرود و مردم را همینطور با خود به اتش جهنم میبرد
یک روز دیدم شیخ با تعجب به زنی با موهای بلند و بی حجاب نگاه میکند.بسیار تعجب کردم.ایشان هرگز به زن نا محرم حتی لحظه ای نظر نمی انداخت وحالا...
ایشان متوجه من شدند فرمودند:توهم میخواهی ببینی انچه من میبینم.عرض کردم: بله.ایشان فرمودند حالا ببین.
دیدم از بدن زن سرب مذاب به زمین میریزد.و مردانی که با شهوت به او نگاه میکردند،سرب مذاب به چشمانشان میپرید.و به ان سرایت میکرد.
شیخ فرمود:این زن راه میرود و روحش یقه مرا گرفته،او راه میرود و مردم را همینطور با خود به اتش جهنم میبرد
- ۵۴۲
- ۳۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط