انيشتين زندگی ساده ای داشت و در مورد لباس هايی كه به تن م
انيشتين زندگی ساده ای داشت و در مورد لباس هايی كه به تن میكرد بسيار بی اعتنا بود ...
روزی يكی از دوستانش از او پرسيد:استاد چرا برای خودتان يک لباس نو نمی خريد؟
انيشتين لبخندی زد و پاسخ داد:چه احتياجی هست؟اينجا همه مرا می شناسند و می دانند من كه هستم ...
تصادفا پس از چند ماه همان دوست در شهر ديگری با انيشتين رو به رو شد و چون همان پالتوی كهنه را به تن او ديد با حيرت پرسيد:باز هم كه اين پالتو را به تن داريد؟
انيشتين جواب داد:چه احتياجی هست؟اينجا كه كسی مرا نمی شناسد ...💛🌼
┈••✾❀♡🄱🄰🄷🄰🅁♡❀✾••┈
روزی يكی از دوستانش از او پرسيد:استاد چرا برای خودتان يک لباس نو نمی خريد؟
انيشتين لبخندی زد و پاسخ داد:چه احتياجی هست؟اينجا همه مرا می شناسند و می دانند من كه هستم ...
تصادفا پس از چند ماه همان دوست در شهر ديگری با انيشتين رو به رو شد و چون همان پالتوی كهنه را به تن او ديد با حيرت پرسيد:باز هم كه اين پالتو را به تن داريد؟
انيشتين جواب داد:چه احتياجی هست؟اينجا كه كسی مرا نمی شناسد ...💛🌼
┈••✾❀♡🄱🄰🄷🄰🅁♡❀✾••┈
۲.۱k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.