رویای جوانی

#رویای #جوانی
#پارت_۱۵
رفتم دیدم در موتورخونه بازه . رفتم داخل . آروئام یه گوشه نشسته بود و خودشو گرفته بود .
نفهمید که منم فک کرد یکی از دوستاشه و شروع کرد به درد و دل .
_ میدونی که من خودم نمی خواستم تو اون وضعیت گیر کنم . به من چه مامان و بابام گمم کردن . نمیدونم چیکار کنم . خسته شدم از بس این جمله رو از اون شنیدم و تحقیر شدم . تازه تهدیدم کرده اگه به حرفش گوش ندم اون به همه میگه من با بی تی اس بزرگ شدم . چیکار کنم هارین ؟ نمی خوام ازشون کمک بخوام چون اگه بفهمن من با یکی میگردم خیلی ناراحت میشن . از بچگی باهاشون بودم مثل خواهر و برادریم . وای خدا دارم دیوونه میشم .
خیلی حالش خوب نبود ولی باید بالاخره میفهمید که هارین پیشش نیست .
+ چرا ازمون فرار میکنی ؟
_ هارین تو چقد...... ( سرشو برگردوند و تهیونگ رو دید 😳 )
_ تو اینجا چیکار میکنی ؟ کی بهت اجازه داد بیای تو ؟ ( بلند شد که بره )
+ نرو لطفا ما کمکت میکنیم که دیگه....
_ دیگه چی ها ؟ اگه شما ها وارد زندگیم نمیشدین من الان وضعم این نبود . از همتون متنفرم . ( با داد )
از موتورخونه رفت بیرون . واقعا بهم برخورد و با خودم گفتم که اصن به درک .
قضیه رو به جین و بقیه گفتم و اونا هم گفتن دیگه بهش محل ندیم . ولی هممون یه بار اینجوری ازش حرف شنیده بودیم .
چند نفر تو مدرسه از ما بدشون می اومد ( هیتر بودن )
و ما رو اذیت میکردن . مثلا آب میریختن رومون و از اینجور چیزا . یه روز داشتن راجع به آروئام بد میگفتن که جین غیرتی شد و رفت سر بختشون . ولی یه جوری زدنش که من فک کردم مرد 😵
_ هیونگ حالت خوبه ؟
جواب نمیداد مات داشت بالا رو نگاه میکرد . اونا چاقو داشتن .
+ این داهاتی های بی ریخت و نگا .
_ چطوره بکشیمشون ؟
+ فکر خوبیه ولی با چی ؟
_ با همین .
+ آره اول بزرگه البته اون همین الانشم مرده .
(تهیونگ ) مگه از رو جنازه یه من رد بشی .
+ باشه با کمال میل .
و تفنگو گرفت سمتم و خواست شلیک کنه . من چشمامو بستم . جین هیونگ و بغلم گرفته بودم تا آسیب نبینه . ولی تا اومد بزنه یه صدایی شنیدم .
+ مگه از رو جنازه یه من رد بشی ؟ خیلی از مد افتادس . نظرت راجع به این چیه ؟ که به جاش بگی .... بیا جلو ببینم چند چندیم .
چشامو باز کردم . آروئام بود . هم خوشحال بودم هم ناراحت . اگه آسیب میدید چی ؟
_ هه این جغله رو نگا . مثلا می خوای چیکار کنی ؟
+ من هیچی می خوام اونو از دستت بگیرم .
و به چاقوی توی دستش اشاره کرد .
_ به محض اینکه بیای نزدیک با همین میزنمت .😈
+ درسته ولی این تا یک ثانیه پیش بود که چاقو دست تو بود . الان دست منه .😌
_ چی ؟! 😳
و دید واقعا چاقو تو دست آروئام بود .
+ حالا میری یا با این تهدیدت کنم ؟
_ نه میرم .
+ برو بای بای .
اون رفت . جین هیونگ حالش خیلی بد بود .
دوست آروئام بهش زنگ زد ( وویی ) و گفت که با بچه ها رفته کافه و اونم بیاد . اون یه نگاهی به جین انداخت بعد گفت :
+ ام راستش یکم خونه کار دارم . کارم تموم شد میام .
من فک کردم واقعا خونه کار دارم . ولی اومد و با دارو ، آمپول و باند حال جین هیونگ و خوب کرد .
( _ جونگکوک ، + سونگی )
_ میشه حرف بزنیم ؟
+ باشه
_ چرا جین هیونگ و نجات دادی ؟ تو که گفتی از هممون متنفری 😒
+ چی من ؟
( از زبان آروئام )
خشکم زده بود نمیدونستم چی بگم . با ناراحتی ازش پرسیدم :
+ تهیونگ بهت گفته ؟
_ آره
+ حدس میزدم . خب .... ام .... ببین ..... راستش ....... چیزه .
یه دفعه .....

ببخشید اگه رمانمو دوست ندارید 🥺😌🤧
#نامجون#آر_ام#جین#شوگا#یونگی#جیهوپ#هوسوک#جیمین#تهیونگ#وی#جونگکوک#جی#جیک#نیکی#جونگوون#سونگهون#سونو#هیسونگ#جنی#رزی#لیسا#جیسو#بی_تی_اس#بلک_پینک#انهایپن#بنگتن#آرمی#بلینک#انجین#کیپاپ#کیدراما#هیپ_هاپ
دیدگاه ها (۱)

سناریو در خواستی وقتی همش سرمون تو گوشی هست 👀🤳نامجون : تو ق...

سناریو درخواستی وقتی اونا دارن ما رو نگاه میکنن و ما می‌فهم...

پارت 2جین:(چاقو رو میگیره)چرا میخوای بکشیش؟ هوسوک:به همون دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط