این متن خیلی برام مهمه اگه دوست ندارید تا اخر بخونید لطفا
این متن خیلی برام مهمه اگه دوست ندارید تا اخر بخونید لطفا لایک نکنید: سلامت گفتم پیامم دادی ، پیامت چراغ راه زندگیم شد و مرا به سرزمین نور و آگاهی هدایت کردی ای آینیه تمام نمای عشق و محبت و ایثار هرروزت مبارک باد و ای زیبای کوچک قلبم که خداوند بزرگ معلمت نامید ، روزت مبارک
همیشه خستگیهایت را پشت لبخندهای ما گم میکنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی میدهند، لبخندهایی که بوی امید میدهند، لبخندهایی که بوی بالندگی میدهند. ما ماهیان قرمز کوچکی هستیم که غیر از آب ندیدیم و از هم میپرسیم آب را و تو رودی هستی که به اقیانوسهای دور، پیوندمان میدهی و آب را برایمان بخش میکنی. تو ابری؛ جان تشنه کویری ما را از باران دانش سیراب میکنی
دستهایت را باز کن! تو بهاری ودستهایت از نسیم جان بخش لبریز است. راهی شو تا بهار، از لای پلکهای زمین جاری شود، تا زمین، عطر نفسهایت را جوانه بزند. تو با پاییز میرسی؛ اما بهار مهر را مهمان دلهای آکنده از اشتیاق میکنی. در کیفها، فروردین میکاری و در جیبها اردیبهشت. هر سال، پاییز که از راه میرسد، تو را میبیند که ایستادهای؛ با دستهایی از بهار سرشار، با دستهایی از بهار کلمات و واژهها سرشار. ایستادهای و به پنجرههای تشنه سلام میدهی. ایستادهای تا سینهها را به میهمانی بهار و جوانه دعوت کنی.
بوی اردیبهشت، مشام جان را مینوازد روزهایی که در کلاس درس مینشینم و به چشمان مهربان تو نگاه میکنم و تو اندیشهام را به سوی پاکیها صیقل میدهی. تو چشمهایم را به روشنی عادت میدهی و لبهایم را به ترنم روح نوازترین نغمهها میخوانی. تو قلب متلاطم مرا به ساحل آرامش می رسانی و با دستهای گرم و صمیمیات، برایم سرمشق عشق و معرفت و ادب میگیری، تا سرانگشتانت، افقهای روشن فردا را به من نشان دهدمعلمم من معنای راز عشق را در عمق چشمان قهوه ای تو یافتم....
همیشه خستگیهایت را پشت لبخندهای ما گم میکنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی میدهند، لبخندهایی که بوی امید میدهند، لبخندهایی که بوی بالندگی میدهند. ما ماهیان قرمز کوچکی هستیم که غیر از آب ندیدیم و از هم میپرسیم آب را و تو رودی هستی که به اقیانوسهای دور، پیوندمان میدهی و آب را برایمان بخش میکنی. تو ابری؛ جان تشنه کویری ما را از باران دانش سیراب میکنی
دستهایت را باز کن! تو بهاری ودستهایت از نسیم جان بخش لبریز است. راهی شو تا بهار، از لای پلکهای زمین جاری شود، تا زمین، عطر نفسهایت را جوانه بزند. تو با پاییز میرسی؛ اما بهار مهر را مهمان دلهای آکنده از اشتیاق میکنی. در کیفها، فروردین میکاری و در جیبها اردیبهشت. هر سال، پاییز که از راه میرسد، تو را میبیند که ایستادهای؛ با دستهایی از بهار سرشار، با دستهایی از بهار کلمات و واژهها سرشار. ایستادهای و به پنجرههای تشنه سلام میدهی. ایستادهای تا سینهها را به میهمانی بهار و جوانه دعوت کنی.
بوی اردیبهشت، مشام جان را مینوازد روزهایی که در کلاس درس مینشینم و به چشمان مهربان تو نگاه میکنم و تو اندیشهام را به سوی پاکیها صیقل میدهی. تو چشمهایم را به روشنی عادت میدهی و لبهایم را به ترنم روح نوازترین نغمهها میخوانی. تو قلب متلاطم مرا به ساحل آرامش می رسانی و با دستهای گرم و صمیمیات، برایم سرمشق عشق و معرفت و ادب میگیری، تا سرانگشتانت، افقهای روشن فردا را به من نشان دهدمعلمم من معنای راز عشق را در عمق چشمان قهوه ای تو یافتم....
۲.۸k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.