otaku🎌 coppy
#otaku🎌 #coppy
خیلی سخته....اوتاکو بودن خیلی سخته....
اونم بین اینهمه آدم که فکر میکنن خیلی بزرگن و خیلی میفهمن.....
اینایی که فکر میکنن تو بچه ای و بزرگ که بشی اینا از سرت میفته....
ولی هیچکدومشون نمیدونن.....انیمه تمام زندگی ما اوتاکوهاست.....
نمیدونن ما با لحظه لحظه درد کشیدن های "کانکی" خون گریه کردیم....
نمیدونن ما چطور فقط با دیدن "لیوای" تپش قلب گرفتیم.....
نمیدونن ما موقع شنیدن صدای خنده های "هاروکا" نفسمون از ذوق بند اومد.....
نمیدونن ما چطور تا هفته ها از مرگ "کوروسنسی" توی شوک بودیم و گریه کردیم.....
نمیدونن ما نوراگامی رو فقط به عشق چشمای "یاتو" نگاه کردیم.....
نمیدونن ما چقدر سر مرگ "اِل" توی شوک فرو رفتیم.....
نمیدونن ما چطور روز ها انتظار کشیدیم تا "میساکی" به "اوسوی" بگه دوسش داره.....
نمیدونن ما چقدر از دست کارای "یاماتو" حرص خوردیم و واسه "می" دلسوزی کردیم.....
نمیدونن ما چطور با دیدن قدرتمندی "شیل" احساس غرور کردیم......
نمیدونن ما چطور برای سکانس آخر قسمت آخر فصل اول بوسه ی ایزدی اشک شوق ریخیتیم.....
نمیدونن ما چقدر به عشق "آکوتاگاوا" به "دازای" احساس تاسف و غم کردیم....
نمیدونن ما چقدر ناراحت شدیم و اشک ریختیم وقتی "رِم" اونطوری بخاطر "سوبارو" جونش رو داد.....
نمیدونن ما چطور پا به پای "ویکتوریکا" منتظر "کوجو" شدیم تا برگرده.....
نمیدونن ما به عشق "کورو" خمیده راه رفتیم همش و یه جا لش کردیم.....
نمیدونن ما موقع دیوونه شدن "یو" و تبدیل شدنش به اسرافیل پایانی نگرانش شدیم.....
نمیدونن ما چقدر اون شب توی پارتی از "لیندا" و "بانری" متنفر شدیم.....
نمیدونن ما چطور برای عشق یک طرفه ی "هاره" به "شو" و ناکام مردنش احساس تاسف کردیم....
نمیدونن ما چقدر با "اومارو" احساس همزاد پنداری کردیم.....
نمیدونن ما آخرای فصل سوم هنر شمشیرزنی آنلاین با اتفاقی که برای "آسونا" داشت میفتاد، از شرم نمیتونستیم به صورت "کیریتو" نگاه کنیم.....
اونا هیچی نمیدونن.....
نمیدونن ما با انیمه و مانگا زنده ایم....
ما با اونا میخندیم....گریه میکنیم....میمیریم و دوباره زنده میشیم.....
معمولیا هیچی نمیدونن :)
خیلی سخته....اوتاکو بودن خیلی سخته....
اونم بین اینهمه آدم که فکر میکنن خیلی بزرگن و خیلی میفهمن.....
اینایی که فکر میکنن تو بچه ای و بزرگ که بشی اینا از سرت میفته....
ولی هیچکدومشون نمیدونن.....انیمه تمام زندگی ما اوتاکوهاست.....
نمیدونن ما با لحظه لحظه درد کشیدن های "کانکی" خون گریه کردیم....
نمیدونن ما چطور فقط با دیدن "لیوای" تپش قلب گرفتیم.....
نمیدونن ما موقع شنیدن صدای خنده های "هاروکا" نفسمون از ذوق بند اومد.....
نمیدونن ما چطور تا هفته ها از مرگ "کوروسنسی" توی شوک بودیم و گریه کردیم.....
نمیدونن ما نوراگامی رو فقط به عشق چشمای "یاتو" نگاه کردیم.....
نمیدونن ما چقدر سر مرگ "اِل" توی شوک فرو رفتیم.....
نمیدونن ما چطور روز ها انتظار کشیدیم تا "میساکی" به "اوسوی" بگه دوسش داره.....
نمیدونن ما چقدر از دست کارای "یاماتو" حرص خوردیم و واسه "می" دلسوزی کردیم.....
نمیدونن ما چطور با دیدن قدرتمندی "شیل" احساس غرور کردیم......
نمیدونن ما چطور برای سکانس آخر قسمت آخر فصل اول بوسه ی ایزدی اشک شوق ریخیتیم.....
نمیدونن ما چقدر به عشق "آکوتاگاوا" به "دازای" احساس تاسف و غم کردیم....
نمیدونن ما چقدر ناراحت شدیم و اشک ریختیم وقتی "رِم" اونطوری بخاطر "سوبارو" جونش رو داد.....
نمیدونن ما چطور پا به پای "ویکتوریکا" منتظر "کوجو" شدیم تا برگرده.....
نمیدونن ما به عشق "کورو" خمیده راه رفتیم همش و یه جا لش کردیم.....
نمیدونن ما موقع دیوونه شدن "یو" و تبدیل شدنش به اسرافیل پایانی نگرانش شدیم.....
نمیدونن ما چقدر اون شب توی پارتی از "لیندا" و "بانری" متنفر شدیم.....
نمیدونن ما چطور برای عشق یک طرفه ی "هاره" به "شو" و ناکام مردنش احساس تاسف کردیم....
نمیدونن ما چقدر با "اومارو" احساس همزاد پنداری کردیم.....
نمیدونن ما آخرای فصل سوم هنر شمشیرزنی آنلاین با اتفاقی که برای "آسونا" داشت میفتاد، از شرم نمیتونستیم به صورت "کیریتو" نگاه کنیم.....
اونا هیچی نمیدونن.....
نمیدونن ما با انیمه و مانگا زنده ایم....
ما با اونا میخندیم....گریه میکنیم....میمیریم و دوباره زنده میشیم.....
معمولیا هیچی نمیدونن :)
۱۰.۷k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.